December 4, 2015

به مناسبت ۱۲ آذر زادروز دکتر غلامحسین صدیقی، پدر جامعه شناسی در ایران «تعصب استعفای از عقل است»

پلیس امریکایی، خرِ بدون صاحب را سوار ماشینش کرد (تصویر)

رفتار پلیس امپریالیسم جهان خوار،مقایسه کنید با سگ کشی مقامات اسلام در ایران

تقاطع: صبح روز سه‌شنبه (۱ دسامبر-۱۰ آذر) زنی با پلیس شهر نورمِن در ایالت اُکلاهاما امریکا تماس گرفت و از وِل بودن یک خر در جاده‌ی شلوغ مسیر محل کارش خبر داد.
به دنبال این تماس، کایل کینِن، افسر پلیس به محل اعزام شد و با پیشنهاد زنی که تماس‌ گرفته بود، تصمیم گرفت برای حفظ جان حیوان، آن را موقتا با ماشین پلیس به محل زندگی زن که در آن نزدیکی بود منتقل کند تا صاحبش پیدا شود.
او با دادن مقدار زیادی خوراک دام، خر را سوار صندلی عقب ماشینش کرد و مسیر ۴ مایلی تا خانه‌ی زن را بدون مشکل طی کرد. هرچند که بعد از پیاده کردن حیوان متوجه خراب‌کاری‌اش در ماشین شد و برای تمیز کردن آن، مستقیم به کارواش رفت.

عکس :

هزینه دهها هزار آفریقایی گرسنه در اربعینشان با پول ملت ایران


حظور اینهمه آفریقایی در اربعین نشان از شکست فرهنگ اسلامی رژیم در داخل کشور است ؛ چرا که حتی توده های عوام نیز دیگر نمی خواهند وارد قدرت نمایی دروغینشان شوند
اگر مردم ایران راهی کربلایشان می شدند دیگر چه لزومی داشت تا صدها ملیون دلار هزینه کنند و دهها هزار آفریقایی گرسنه را راهی نمایند
جالب اینجاست که از جمعیت ملیونی سخن می گویند ولی می بینیم که دهها هزار گرسنه آفریقایی را یک هفته شام و نهار دادند و پزشو برای ملت ایران می دهند
...
دولت نروژ تمام سرمایه حاصل از فروش نفت را در حساب ثابت گزارده برای نسلهای آینده ، کسی هم اجازه استفاده از یک دلار آنرا ندارد سالانه ملیاردها دلار سود این سرمایه کلان است 
و نظام اسلامی ما در کنار دزدی های دهها هزار ملیاردی سران حکومتی ، ببینید باقی این سرمایه را در کجا هزینه می کند

مختار ثقفی کیست ؟


هنگامی که عمر بن خطاب خلیفه اسلام پیشنهاد حمله به ایران را داد ... سکوتی سنگین بر حاضران چیره شد ... سکوتی ناشی از بزرگی و شکوه ایران ! سکوتیناشی از ترس و تردید !! در این میان ابوعبید ثقفی (پدر مختار) برخاست و گفت : نخستین کسی که در این راه قدم خواهد گذاشت منم ! با من همراه شوید که در این نبرد جز رضایت الله و رسول او و غنائم فراوان(ثروت هنگفت ایران و زنان ودختران و ...) برای سپاه اسلام چیزی نیست .... در این هنگام مختار۲۰ ساله به همراه پدر و عمو و سپاه متجاوزان تازی راهی ایران زمین شد و در نبرد یوم الجسر شرکت نمود ...
حال مارا چه شده است ؟؟؟!!! فرزند نخستین متجاوز به خاک و ناموس ایران زمین را اسطوره کودکان خویش ساخته و سرمایه ملی خود را صرف ساختن سریال زندگینامه و بیان دلاوری های او نموده و در برابر پیکر سد پاره رستم فرخزاد و سربازان و مدافعان ایران در زیر پای اشتران تازی را به فراموشی میسپاریم ؟؟؟ !!!
بر ما چه گذشت ؟ فریاد و شیون دختران و زنان ایرانی را به هنگام قتل و غارت و تجاوز مختار نامان تازی از یاد برده و غرق تماشای دیالوگ های عاشقانه مختار و زنانش میشویم ...؟؟؟ 
بر حالمان باید گریست .

از مقامِ انسانیِ خود استعفاء ندادگان مقاومت میکنند مثلِ ریحانه

حرف حساب

وقتی که مُرد 460 میلیون دلار پول نقد روی حساب بانکیش بود ؟؟؟؟!!!!!!!!

سلام کربلایی

حدیث داریم که قبر "بلال حبشی" در این روستا قرار دارد !!+18

چند روزپیش تو خبرها اومده بود همسر صیغه ایی جهان پهلوان عباس جدیدی رفته تو شورای شهر



چند روزپیش تو خبرها اومده بود همسر صیغه ایی جهان پهلوان عباس جدیدی رفته تو شورای شهر و ابرو ریزی راه انداخته که این بابا بعد از عشق حالش قفل خونه ایی که برای من و بچه ام اجاره کرده بوده عوض کرده و من الان اواره کوچه و خیابون هستم. عباس اقا هم که دیده داره گند داستان در میاد سریع رفته بنگاه و پول پیش خونه رو کرده بنام خانم و بی سر و صدا قال داستانو رو کنده...
یادمه قبل از اینکه این پهلوان وارد شورا بشه چو افتاده بود که این بابا با یه زن شوهر دار رابطه داشته و با گردن کلفتی زن یارو صاحب شده بوده...
دیروزسه شنبه داشتم روزنامه همشهری رو ورق میزدم دیدم پهلوون یک مقاله پر از سوز و گداز در رابطه با اربعین و پایمردی خانوم زینب نوشته . مقاله رو که میخوندی فکر میکردی یه اخوند منبری و حوزه دیده نوشته.
من همیشه بر این باور بوده ام که هر حکومتی عین پدر یک خانواده رفتار و اخلاقشو به خانواده اش تسری میده . حالا اخلاق پدراین خانواده بزرگ : اخلاقی که روشنفکران قدیم مثل هدایت ،ایرج میرزا،کسروی و یا ... زمان خودشان دائم به این عوام قشری گوشزد کرده بودند و با هر زور و جبری بود میخواستند به ملت حالی کنند که بابا گول ظاهر این جماعت بظاهر اهل زهد و تقوا رو نخورید اگر بتونید به خلوت اینان راه پیدا کنید تازه انوقت متوجه ذات پلیدشان میشوید اما افسوس و صد افسوس که یاسین بود به گوش...
اما حال حاضر... پهلوان قصه ما همه جور کثافت کاری میکنه و به صغیر و کبیر هم رحم نمیکنه بعد میشینه از حماسه امام حسین و بزرگی ان امام برای مردم عوام قصه مینویسه. خب چه اشکالی داره چند نفر از خلوت این بابا خبر دارن؟؟ چند نفر میدونن این بابا اصلا" نمیدونه حرمت خونه و خونواده چیه؟؟ چند نفر از دل زن این بنده خدا خبر دارن؟؟؟...
حالا چند نفر روزنامه همشهری رو میخونند؟؟؟
این مهمه که مردم بدونن که پهلوون قصه ما ارادتمند امام حسینه ....
راستی پهلوون سوادش چقدره؟؟ چقدر در رابطه با شهر و شهر سازی میدونه ؟؟ اونهم مهم نیست مهم اینه که امام حسین رو میشناسه!!!
میگن زمانی که سلطان محمود شکست خورده بود و یوغ بر گردنش نهاده بودند ایاز دلقک محبوب سلطان میاد جلوش و به طعنه به سلطان میگه : هان سلطان چه شد ان هیبت و جبروت؟؟
سلطان در جواب میگه ایاز من دو اشتباه کردم که ان دو اشتباه باعث شد به این روز دچار شوم.
ایاز با تعجب میگه ان دو اشتباه چه بود سلطان؟؟
سلطان میگه کارهای بزرگ را دادم دست افراد کوچک و کارهای کوچک را دادم بدست افراد بزرگ . افراد کوچک نتوانستند کار بزرگ را انجام دهند و افراد بزرگ عارشون امد کار کوچک را انجام دهند و این شد نتیجه کار...
اتفاقی که شما هروز و هر ساعت در این کشور میبینید و عذاب میکشید .و علت انهم روشن است تعهد مهمتر از تخصص است حالا تعهد به چی و کی خدا داند و بس....


عکس

حرف حساب

حرف حساب:)

عکس : خاصیت دیکتاتورها

عکس تاریخی: قدرت که میتونه هر عملی را توجیه کند

روزی که جنازه شهید دکتر چمران را از مهرآباد به پزشکی قانونی ميبردند ، مقابل دانشگاه تهران روى پارچه اى نوشته بودند:"بازرگان، یزدی و چمران اعدام بايد گردند."
اما وقتی فهمیدند خدا این فرصت را از این فرومایگان دریغ کرده، روی اسم چمران یک کاغذ A4 سنجاق کردند.
*تصوير: دكتر مصطفى چمران، مهندس اميرانتظام، شادروان مهندس مهدی بازرگان، شادروان داريوش فروهر و آقاى على خامنه اى.

آیت الله طالقانی گفت: من فکر می کردم ما برای پایان دادن به این دست بوسی ها انقلاب کرده ایم !

وقتی در روز دوازهم بهمن ماه هزارو سیصدو پنجاه و هفت {امام}خمینی وارد ایران شد، همه برای دست بوسی خدمت آیت الله خمینی رفتند بجز آیت الله طالقانی !!! که این امر باعث ناراحتی آیت الله خمینی و اطرافیان شد . وقتی از ایشان علت این کار را جویا شدند آیت الله طالقانی گفت: من فکر می کردم ما برای پایان دادن به این دست بوسی ها انقلاب کرده ایم !

*مصاحبه مادر شادروان پيروز دوانی كه پس از شنيدن خبر قتل فرزندش به بستر مرگ رفت...

پيروز دوانی دو ماه پيش از قتل، يكبار در خيابان ربوده شد و پس از ٤٨ ساعت در حالی به خانه بازگشت كه بشدت مضروب شده بود. پيروز را زده و از او تعهد گرفته بودند تا انتشاراتي پيروز را تعطيل كند و تحت هيچ عنوانی اطلاعيه و اعلاميه ندهد. آن موقع آقاي محسنی اژه ای نماينده دادستانی انقلاب در وزارت اطلاعات و امنيت بود و هنوز انتخابات رياست جمهوری انجام نشده بود. بعد از انتخابات ماجرای ربودن و اعترافات فرج سركوهی پيش آمد و پيروز يك جزوه ای بنام "رنجنامه " منتشر كرد كه در آن نامه افشاگرانه فرج سركوهی انتشار يافته و تكثير شده بود. يكبار آقايان آمدند به خانه و دست نوشته ها و جزوه های رنجنامه را بردند و از پيروز هم خواستند تا خودش را به وزارت اطلاعات و دادگاه انقلاب معرفی كند. پسرم از آن به بعد كمتر در خانه می خوابيد و بيشتر خانه دخترم و دوستانش بود. آقای خاتمی انتخاب شده بود و ديگر نمی توانستند مثل گذشته احضار و يا دستگير كنند، تا اينكه ماجرای سخنراني آقای منتظری پيش آمد. پيروز نوار اين سخنرانی را تكثير كرد و در اختيار راديوهای خارج از كشور گذاشت. در جريان تكثير همين نوار چند بار به خانه تلفن كردند و به ما گفتند به پيروز بگوئيد اينبار احضارش نمی كنيم بلكه خفه اش می كنيم. يك روز ساعت ١٠ از خانه خارج شد و گفت مي رود خانه خواهرش و حدود ٥ بعد از ظهر بر می گردد. چند ساعت بعد دخترم تلفن كرد و سراغ پيروز را گرفت كه ما گفتم آمده نزد تو اما او گفت كه پيروز نرسيده است. غروب هم به خانه بازنگشت و روزهای ديگر هم از او خبری نشد. ما مدت ها به هر مرجع قضائی و امنيتی كه مراجعه كرديم اظهار بي اطلاعی كردند تا آنكه ماجراي قتل آقای فروهر پيش آمد و معلوم شد پيروز را پيش از آنها كشته اند.

نواب و یارانش قصد دیدار با آیت الله بروجردی را داشتند که ایشان آنها را نپذیرفته بودند.خاطرات سید صادق طباطبایی، جلد ١، صفحه ٢٦

نواب و یارانش قصد دیدار با آیت الله بروجردی را داشتند که ایشان آنها را نپذیرفته بودند. از پدرم شنیدم که چند روز بعد که اصحاب آیت الله بروجردی، از جمله پدرم در محضر ایشان بودند، یکی از بزرگان و از مدرسان حوزه علت این رفتار را از آیت الله بروجردی سؤال کرده و می‌پرسد چرا این افراد را که خواهان حکومت اسلامی هستند، نپذیرفتید؟ ایشان در جواب می‌گویند: این آقایان می‌خواهند شاه را بردارند ولی امثال شما را به جای او بگذارند. مرحوم آیت الله کبیر که از علمای بزرگ و فقهای برجسته بوده است می‌پرسد، مگر چه اشکالی دارد؟ آیت الله بروجردی در جواب می‌گویند: اشکال بزرگ این امر در اینجاست که شاه با اسلحه، توپ و تفنگ به جان مردم می‌افتد، با این اسلحه می‌شود مقابله کرد ولی اگر شما به جای او نشستید، اسلحه شما ایمان و عقاید مردم است که به جان مردم می‌اندازید. با این اسلحه نمی‌توان به راحتی مقابله کرد و لذا دین و ایمان مردم به بازی گرفته می‌شود.
خاطرات سید صادق طباطبایی، جلد ١، صفحه ٢٦

حجاریان را خدا زد، پشیمان نیستم!


٢٢ اسفند ماه ٧٨ ساعت ٧ صبح به میدان حر رفتم و طبق قرار ساعت ٨ و ٢ دقیقه مجیدی با یک موتور سوزوکی هزار سر قرار آمد. با همان موتور سیکلت به نزدیکی ساختمان شورای شهر (خیابان بهشت) رفتیم. ساعت ٨ و ٢٠ دقیقه یک نفر با بارانی سرمه‌ای آمد که مجیدی گفت او مقدمی است. مقدمی وارد ساختمان شورا شد و سپس بیرون آمد و با اشاره گفت که سعید حجاریان هنوز نیامده است. بعد از این یک خانمی نیز با مقدمی صحبت کرد و به سمت شهرداری تهران رفت و سپس مقدمی با اشاره گفت حجاریان می‌آید و به دنبال آن او به سمت حجاریان رفت و با دادن نامه او را متوقف کرد.. من نیز به سمت آنان رفتم و وسط خیابان «بهشت» اسلحه را مسلح کردم و حجاريان را زدم...»
اظهارات سعيد عسگر، تروريست حكومتى و عامل ترور سعيد حجاريان كه آزاد و بدون هيچگونه محكوميتى خوش و خرم در جامعه جولان ميدهد...

اينان خودشان می دانند كه هدی در مظلومیت و ناجوانمردانه به شهادت رسید

 من خودم آدم سیاسی نیستم و کاری به سیاست ندارم امّا هیچ گاه نخواهم گذاشت که خون همسرم هدر برود. در تاریخ ایران تاکنون چنین مسئله‌ای سابقه نداشته كه ۶۴ نفر شهادت بدهند كه نخبه اين مملكت را در زندان ضرب و شتم كرده اند و كشته اند. صابر یکی از نخبه‌ های ایران بود. اگر به این سادگی نخبه کشی مى كنند که واقعا بايد تاسف خورد به حالِ اين جماعت!
روز به روز غم از دست دادن او را بیشتر احساس می کنیم و هر چه زمان می گذرد داغمان تازه تر می شود، آن هم با این مظلومیتی که از دست رفت. واقعا ناجوانمردانه بود بعد هم جسد چنین مردی را ۲۴ ساعت بگذارند آنجا و به ما اطلاع ندهند، به بیمارستان ببرند به ما اطلاع ندهند... واقعا ما چنین انتظاری را نداشتیم...من و فرزندانم یک لحظه هم نمی توانیم یاد او و مظلومیتش و ستمى كه به خانواده من رفت را فراموش كنيم. خود من مریض هستم، این غم چنان برای من سنگین است که با وجودی که آدم ورزشکاری هستم دارم توانم را از دست می دهم و فلج می شوم. به زور خودم را می کِشم و سعى ميكنم استوار باشم، سعی می کنم بچه‌ ها ناراحت نباشند اما نمی شود! امّا زندگى ما با تمام مشكلاتش هنوز جاريست و ما هم سرپا، چراكه زندگى من و آقاى صابر از اول هم بر روى ساده زيستى و بدون وابستگى صِرف به شخص يا نهادى پايه گذارى شد و الان هم خدا را شكر مراحل درمان بيمارى ام و زندگى بچه ها هم گواه اين مطلب است. اگرچه كماكان در لحظه لحظه زندگى مان كمبود آقاى صابر حس ميشود و طريقه رفتنشان ما را عذاب مى دهد، ولى با لطف خداىِ پاىِ كار بچه ها در اين چهار سال اخير در زندگى شخصى شان به موفقيت هاى علمى و تحصيلى دست پيدا كردند و اين باعث افتخار من و شاد شدن روح پدرشان است. من در اين چهار سال تنها هدفى كه دنبال مى كردم اين بود كه بچه ها به دور از غوغا و مسائل زايد سياسى بتوانند در آرامش به زندگى شان ادامه دهند.
چهار سال هم گذشته دستگاه عدلّیه کشور به جای رسیدگی به فاجعه شهادت هدى و برخورد با عاملان این جنایت، مدام در صدد عادی جلوه دادن قتل او و مختومه کردن پرونده است. ما انتظار داشتیم که هر چه زودتر او از زندان آزاد شود اما به این شکل اسف بار جسد صابر را به من تحویل دادند! آقای صابر هيچ کار خطايى نکرده بود و فقط دغدغه دار مردم اين مَرز و بوم بود! اين واقعا دردناک و ناجوانمردانه است...
مصاحبه صريح و غم انگيز خانم فريده جمشيدى، همسر شهید هدی صابر، خرداد ١٣٩٤
http://www.hodasaber.com/…/…/555-yadnameh-mosahebe-fjamshidi
در تاریخ نهم آذر ١٣٧٧، آقای موسوى [مصطفى كاظمى]، معاون وقت وزارت اطلاعات درى نجف آبادى، وزير وقت اطلاعات میرود و در مورد قتل داریوش فروهر و همسرش گزارش می دهد. موسوی پس از این دیدار به من گفتند: فعلا کار کانون نويسندگان را انجام بدهید. قرار شد از مهمترین ها شروع شود. شماره تلفن مختاری از طریق یکی از منابع اداره چپ نو با نام مستعار داریوش به دست آمده بود. قرار شد تا روز پنجشنبه دوازدهم آذر روی آدرس سوژه استقرار پیدا کنیم. حدود ساعت ١٧ مختاری با لباس اسپرت از کوچه بیرون آمد و از شمال به جنوب خیابان آفریقا حرکت کرد. در این ساعت ناظری و روشن جهت اقامه نماز محل را ترک کرده بودند لذا سریعا به ناظری زنگ زدم و خبر دادم سوژه بیرون زد. خودش و روشن را سریع به محل برسانند. رضا و علی پیاده به دنبال مختاری راه افتادند. خسرو پشت فرمان پژو نشست و به سمت شمال آفریقا حرکت کرد. من در صندلی جلو قرار گرفتم. یک کوچه مانده به منزلش علی و رضا جلوی او را گرفتند و تحت پوشش پرسنل دادستانی وی را سوار اتومبیل کردند. علی در سمت چپ، مختاری وسط و رضا روشن در سمت راست او روی صندلی عقب نشست...
روشن، ناظری و سایر دست اندرکاران طرح الغدیر (اعدام منافقين) قبل از شروع عملیات پائیز ٧٧، از این محل مستمرا استفاده می کردند. قرار شد از این محل برای به قتل رساندن مختاری استفاده شود. به جهت طولانی بودن مسیر من با مختاری بحث پیرامون کانون را شروع کردم بعد از اینکه به محل رسیدیم روشن خواست چشمش را ببندد و پیاده شود. از زمان سوار شدن خواسته بودیم سرش پائین باشد تا متوجه نشود کجا می رویم. داخل ساختمان شدیم. در همان اتاق اول از وی خواستند روی زمین بنشیند. همه کار را روشن و ناظری تمام کردند. بسیار حرفه ای و مسلط عمل نمودند. ناظری سریعا طناب مربوطه را از کابینت داخل اتاق در آورد مقادیری پارچه سفید برداشت. چشم و دست او را از پشت سر بست. طناب را به گردن او انداخت به روی شکم خواباند و حدود ٤ یا ٥ دقیقه طناب را تنگ کرد و آن را کشید.
من و خسرو و روشن جنازه اش را وسط پتو قرار دادیم و در صندوق عقب گذاشتیم. خسرو پشت فرمان نشست. در جاده افسریه یک مسیر فرعی به کارخانه سیمان تهران منتهی می شد. اطراف آن مسیر خلوتی بود. ساعت حدود ٢٠ ماشین را نگه داشته، جنازه را بیرون گذاشتیم. پس از پائین گذاشتن جسد، موسوی زنگ زد نتیجه کار را می خواست. گفتم: دقایقی است خلاص شده و راهی منزل هستیم. موسوی گفت: بیا امشب همدیگر را ببینیم. من در شهرک آپادانا هستم. قرار شد ساعت ٢٢:١٥ دقیقه او را در محل مذکور دیده و مشروح گزارش دادم...
اظهارات مهرداد عالیخانی از عاملين قتل هاى زنجيره اى در بازجویی در خصوص قتل شادروان محمد مختارى، ٤ ارديبهشت ١٣٧٩

جوابيه خانواده عزت ابراهيم نژاد به اظهارات مسعود ده نمكى، تير ١٣٩٠

آقای مسعود ده نمکی در ١٨ تیر ١٣٧٨ بی رحمانه و با چماقت بر عزت ابراهیم نژاد و دانشجویان بی پناه در خواب راندی و همه را با این کارت مات و مبهوت بر جای خود نشاندی، باور کن، باور کن که این چماقت که این دفعه با نوشته ات بر خانواده ما وارد کردی از آن ضربات چاقویی که به عزت وارد کردی بی رحمانه تر بود. آن موقع عزت را شبانه و تک وتنها به گوشه ای کشاندی و با ضربات چاقو، زنجیر خودت و دوستانت عزت را از پا درآوردی و در نهایت با تیر خلاص مهدی صفری تبار پسر امام جمعه اسلامشهر که در شقیقه و چشم چپ عزت وارد کرد او را از پای در آوردید ولی این بار با آن چماق سنگینت که پر بود از تحجر و نادانی و عقده های سنگین و چرکین که با جهالت و نادانی و بی خردی بر خانواده زجر کشیده عزت که با هزاران مشکل و در تنهایی مفرط در این کشور بزرگ، وارد کردی و درد کهنه ما را بیشتر کردی.
مسعود خان همانطور که می دانی ما خانواده عزت از همان اول حادثه تک و تنها در مقابل ظلم و ستم شما ایستادیم و بدون هیچ گونه حامی و تنها با حمایت دانشجویان که خود پر بودند از زخمهای که بر آنها زده بودید، به مبارزه علیه تحجر شما پرداختیم و تا این لحظه با آن همه فشارهای مختلفی که پر پیکر خانواده ما وارد کردید ایستاده ایم و تا محاکمه قاتلین عزت و جنایتکاران و متحجرین ١٨ تیر هیچگاه عقب نشینی نمی کنیم و همواره بر این را ه خود پایدار هستیم.
آقای مسعود ده نمکی هر چند که ما تک و تنها بودیم و هستیم و زورمان نرسید که شما را به پرونده دادگاه ١٨ تیر بکشانیم ولی مطمئن باش خداوند تو را به دادگاه خودش خواهد کشید و دیگر آنجا نه رهبری هست و نه سپاهی و نه دیگر کسی که تو را تبرئه کند. یک مملکت ممکن است با بی خدایی پابرجا بماند ولی با ظلم هرگز...
جوابيه خانواده عزت ابراهيم نژاد به اظهارات مسعود ده نمكى، تير 

سه برادر بودند، علی، مهدی و حمید باکری که هـیـچـگاه پیکرشان پیدا نـشد…


مادرم بارها گفته، اگر پدرتان بود هیچ وقت نمی ایستاد که در خیابان به یک دختر تیر بزنند. اولین باتومی که بر سَرِ مردم در خیابان بلند کردند را من دیدم، هیچ وقت یادم نمی رود. هنوز باورم نمی شود در مملکتی که پدرم خونش را داد و شهید شد چنین اتفاقاتی می افتد. مطمئنم که اگر پدرم بود، اجازه نمی داد که دروغ گفته شود و یک دروغگو دروغ تحویل مردم بدهد. هرجا ظلم می شد او ایستادگی می کرد. همان زمانِ جنگ هم یکی از عمه هایم به پدرم گفت که حمید دو تا بچه داری، تو که می دانی پشت جنگ و جبهه چه خبره ؟ چـرا میری ؛ نـــرو! پدرم دستانش را بر دهانِ خواهر گذاشت و گفت:"مـیـروم تا بلایی که سرِ دختران در سوسنگرد آمد بر سرِ شما نـیاید. سرِ این مملکت نـیاید. اما الان دارند ظلم را توجیه می کنند. اگر پدر و عموهایم زنده بودند حتما الان در "زندان" بودند ! همان طور که آن روز به آنها اَنگ زدند که امتی هستید و آنها را از سپاه اخراج کردند. مطمئنم "او" اگـر بـود حتماً الان یکی از بازداشت شدگان بود...!
آسیه باکری، فرزند شهید حمید باکری

اردوغان حین گرفتن دکترای تقلبی (افتخاری) از دانشگاه قطر، گفت در صورت لزوم پاسخ مناسب به روسیه داده میشود! دکتراشم از حامی داعش گرفت !