October 8, 2015

جشن پيروزى كاوه وفريدون بر ضحاك

درود خدمت هموطنان عزیزم
جشن پيروزى كاوه وفريدون بر ضحاك
امروز در ايران باستان جشن گرفته ميشد وما امروز را پاس ميداريم وجشن ميگيريم ..
که شاها منم کاوه دادخواه..
دوران حکومت ضحاک دورانی تیره و سیاه بود. خرافات و گزند بر خرد و راستی چیره گر شده بودند و بیداد و پلیدی ایران زمین را فرا گرفته بود.
شیطان روزی در لباس آشپز به دربار می آید. بعد از اینکه چیره دستی شیطان در خوالیگری بر درباریان آشکار میشود وی را به آشپزخانه دربار راه می یابد.
شیطان پاداش خود را برای مهارتش در خوالیگری بوسه زدن بر شانه های پادشاه- ضحاک میخواند و درباریان به وی اجازه میدهند که شانه های ضحاک را ببوسد. از جای بوسه ای که شیطان بر شانه های ضحاک میزند دو مار میرویند. ضحاک درمانده به دنبال پزشک بود که شیطان این بار در لباس پزشک برای تیمار وی آشکار شده و به او میگوید که باید هر روز مغز دو جوان را برای آن دو مار پخت کنند و به آنان بخورانند.
دژخیمان ضحاک برای زنده نگاهداری ماران ضحاک روزانه دو جوان را از پارسیان بر میگزیدند و میکشتند..
ضحاک برای مشروعیت بخشیدن به حکومت اهریمنی خویش بزرگان و مهتران را فراخواند و از آنان خواست که بر نوشته ای گواهی دهند که ضحاک جز نیکی و داد نجسته و نخواسته است.
بزرگان و پیران در حال گواهی دادن بودند که به ناگاه فریادی از میان جمعیت برمیخیزد و جمعیت را خروش و هم همه ای می افتد.
کاوه آهنگر به ضحاک میخروشد که من کاوه دادخواه، آهنگری بی آزار هستم و تورا نیکخواه و دادگر نمیدانم.
کاوه با جسارت به ضحاک میگوید که اگر تو پادشاه هفت کشوری چرا همه رنج و سختی آن بر گردن ماست؟.
وی به ضحاک میخروشد که مغز فرزندان من خوراک ماران تو شده اند و اکنون هم یکی از پسران من در نزد تو گرفتار است.
ضحاک که هرگز نمی اندیشید مردی با چنین زهره و گفتاری به وی آنچنان بخروشد، سراسیمه دستور میدهد فرزند وی را آزاد کنند و به وی بازگردانند.
کاوه روی به پیران و بزرگان که در حال گواهی دادن به دادگری ضحاک بودن میکند و میخروشد که شما دل به ضحاک سپرده اید و ز یزدان ترسی به دل و شرمی به سر ندارید و بسوی دوزخ روانه اید که ایگونه نادادگرانه گواه بر دادگری ضحاک میدهيد .
کاوه میگوید من نه بر این گواهی پوچ گواهی میدهم نه از ضحاک هراسی دارم و گواهی را پاره کرده بر زیر پای می افکند و از مجلس خارج میشود.
اطرافیان ضحاک تعجب زده از وی میپرسند که چرا به کاوه هیچ نگفت و به او اجازه چنین جسارتی را داد، اما ضحاک می گوید گفتار کاوه آنچنان او را هراسان و آشفته کرد که تو گوئی کوهی آهنین میان من و او پدید آمد و من نتوانستم هیچ بگویم.
پس از آنکه کاوه از مجلس ضحاک خارج شد مردم به دور وی گرد آمدند. کاوه برخروشید و آواز دادخواهی سرداد و مردمیان را به دادخواهی و ظلم ستیزی فراخواند.
کاوه پیشبند چرمی آهنگری خود را به در می آورد و بر سر نیزه ای میکند. نیزه ای که بر آن چرم آهنگری کاوه قرار داشت در فرهنگ فارسی به درفش کاویانی نامدار است و نشانه وطنپرستی و ناسیونالیسم ایرانی است.
کاوه از مردم میخواهد که فریدون را حمایت کنند و بر ضحاک بشورند. همان چرم بر نیزه بی ارزش سبب خیر شد و ضحاکیان را از دادخواهان جدا کرد.
همه مردم از او به ستوه آمدند. گرد کاوه جمع شدند و بسیاری از مردم به کمک او شتافتند.
در آن هنگام فریدون در پی فرصتی مناسب برای قیام علیه ضحاک بود. فریدون که به طبرستان رسید در آن جا پنهان شد و وقتی شنید کاوه به ری رسیده‌است، پنهانی خود را به ری رسانید و او را آگاهی داد که از فرزندان جمشید است.
در آن هنگام کاوه فریدون را امیر سپاه کرد و خود سپهسالار شد. چون سپاهیان ضحاک و فریدون به هم رسیدند و جنگ شروع شد، سپاه ضحاک شکست خورد. ضحاک گرفتار فریدون شد و او را در کوه دماوند زندانی کرد و ایرانیان از شر او آسوده شدند.
خروشید و زد دست بر سر ز شاه // که شاها منم کاوه دادخواه
یکى بی زیان مرد آهنگرم // ز شاه آتش آید همى بر سرم
تو شاهى و گر اژدها پیکرى //بباید بدین داستان داورى
که گر هفت کشور بشاهى تراست // چرا رنج و سختى همه بهر ماست
شماریت با من بباید گرفت //بدان تا جهان ماند اندر شگفت
مگر کز شمار تو آید پدید // که نوبت ز گیتى بمن چون رسید
که مارانت را مغز فرزند من // همى داد باید ز هر انجمن
سپهبد بگفتار او بنگرید // شگفت آمدش کان سخنها شنید
بدو باز دادند فرزند او // بخوبى بجستند پیوند او
بفرمود پس کاوه را پادشا // که باشد بر ان محضر اندر گوا
چو بر خواند کاوه همه محضرش// سبک سوى پیران آن کشورش
خروشید کاى پاى مردان دیو // بریده دل از ترس گیهان خدیو
همه سوى دوزخ نهادید روى // سپردید دلها بگفتار اوى
نباشم بدین محضر اندر گوا //نه هرگز بر اندیشم از پادشا
خروشید و برجست لرزان ز جاى// بدرّید و بسپرد محضر بپاى
گرانمایه فرزند او پیش اوى//ز ایوان برون شد خروشان بکوى
مهان شاه را خواندند آفرین// که اى نامور شهریار زمین
ز چرخ فلک بر سرت باد سرد //نیارد گذشتن بروز نبرد
امروز در دهی از توابع شهرستان فریدن در استان اصفهان که با نام «مشهد آهنگران» یا «مشهد کاوه» خوانده می شود، آرامگاهی وجود دارد که به «آرامگاه کاوه آهنگر» شهرت دارد.
بعد از شورش 57، احمد جنتی، دبیر شورای نگهبان و امام جمعه موقت در مراسم رسمی نمازجمعه در تهران تخریب مجسمه کاوه آهنگر در اصفهان را خواستار شد. وی گفت:این مجسمه، به پایگاهی برای ضد انقلاب بدل خواهد شد...
امروز ترس رژيم از كاوه هاى اهنگرى است كه از دل ملت ايران براى دادخواهى ملت بر ميخيزند ..
امروز ترس رژيم اشغالگر و خامنه اى ضحاك از كودكان وجوانان ايران زمين است كه ان زمان ضحاك مغز انان را ميداد به مار ها ميخوردند وامروز خامنه اى ضحاك جوانان ايران زمين را دسته دسته اعدام ميكند ..
خامنه اى در زمانه اى خود هزار برابر از ضحاك مار دوش خون خوار ترست ..
گیرم که در باورتان به خاک نشسته ام
و ساقه های جوانم از ضربه های تبرهاتان زخمدار است
با ریشه چه می کنید ؟؟
گیرم که بر سر این باغ بنشسته در کمین پرنده اید
پرواز را علامت ممنوع می زنید
با جوجه های نشسته در آشیانه چه می کنید؟
گیرم که می کشید
گیرم که می برید
گیرم که می زنید
با رویش ناگزیر جوانه ها چه می کنید؟
به اميد روزى كه كاوه اى اهنگرى از دل ملت ايران برخيزد وبساط جهل وخون خوارى ضحاك زمانه را در هم شكند ..
استاد مازيار قويدل وجشن مهرگان
http://youtu.be/U73d7Iv-3cI
پاينده ايران وايرانى .
سرفراز پرچم سه رنگ شير وخورشيد نشان بر بام ميهن عزيزمان .
جاويد شهريارى ايران زمين

No comments:

Post a Comment