September 6, 2015

اربابان جهان تغییر را دوست ندارند

گفت‌وگو با آلن بدیو، فیلسوف فرانسوی، درباره سعادت
اربابان جهان تغییر را دوست ندارند
آیا جست‌وجوی سعادت کاری خودخواهانه است؟ آلن بدیو، فیلسوف فرانسوی، برخلاف این نظر فکر می‌کند: سعادت اساسا برابری‌طلبانه است و خواستن آن با وجود محال‌بودن ظاهری‌اش کنشی مبارزانه است. بدیو در گفت‌وگوی زیر از مواجهه‌اش با تئاتر و فلسفه، لحظه‌های سرنوشت‌ساز در زندگی شخصی خود و نظریاتش می‌گوید. به اعتقاد او مرز محکمی هست میان سعادت و رضایت خاطر. و البته سعادت مطلقا ممکن است. 
‌‌‌
‌ چه مواجهاتی در شکل‌گیری مسیر زندگی‌تان بیش از بقیه تعیین‌کننده بودند؟ 
مقدم بر فلسفه و تئاتر، حرفی که پدرم زد. در واقع تصویری از زمان جنگ جهانی دوم در حافظه دارم که اهمیت سرنوشت‌سازی در زندگی‌ام دارد. شش سالم بود. پدرم که عضو جبهه مقاومت بود – و به همین خاطر بعد از آزادسازی فرانسه به سمت شهردار تولوز منصوب شد – نقشه بزرگی از عملیات‌های نظامی را به دیوار زد، که به‌ویژه پیشرفت‌ها در جبهه روسیه را نشان می‌داد. خط مقدم با نخی نازک و با پونز بر روی دیوار مشخص شده بود. با آنکه زیاد سؤال نمی‌پرسیدم می‌دیدم که نخ و پونزها مرتب تکان می‌خوردند؛ پدرم به‌عنوان کسی که مخفیانه عمل می‌کرد در برابر بچه‌ها درباره هر چیزی که مربوط به وضعیت سیاسی و جنگ بود دوپهلو حرف می‌زد. بهار ۱۹۴۴، یک روز در زمان تهاجم شوروی در کریمه دیدم پدرم نخ را به سمت چپ کشید که مشخصا نشان می‌داد آلمان‌ها به سمت غرب عقب‌نشینی می‌کردند. نه‌فقط جلو پیشرفت‌شان گرفته شده بود بلکه حال آنان بودند که زمین‌های بسیاری را از دست می‌دادند. جرقه‌ای در ذهنم زده شد و به او گفتم: «پس شاید جنگ را ببریم، نه؟» و برای یک‌بار پاسخ بسیار روشنی داد: «البته آلن! فقط باید این را بخواهیم».
‌ و این گفته به شعار شما تبدیل شد؟ 
این پند پدرانه بر لوح دلم حک شد. این باور را از او به ارث بردم که آنچه می‌خواهیم و تصمیم می‌گیریم بدون توجه به شرایط از اهمیت بسیار بالایی برخوردار است. هیچ‌وقت از باوری فقط به این دلیل که دیگر مد نیست دست نکشیده‌ام.
‌ شما تأکید بسیاری بر اراده دارید. اما سنت فلسفی بزرگی – یعنی رواقی‌گری – به انسان‌ها توصیه می‌کند بگذارند هرچه می‌خواهد بشود و این امر را اراده خود قرار دهند تا سعادتمند باشند. آیا عاقلانه‌تر نیست جهان را آنگونه که هست بپذیریم تا بخواهیم تغییرش دهیم؟ 
در دهه۱۹۴۰ تقدیر ما شکست در جنگ بود. پس لابد یک فیلسوف رواقی می‌گفت که منطقی است همه پتنیست١ شوند؟ مارشال پتن وقتی در شهرستان‌های فرانسه می‌رفت یک فرد پیروز محسوب می‌شد چراکه برخی فکر می‌کردند او کشور را از شکست در جنگ نجات داده بود. آیا باید این را قبول می‌کردیم؟ من نسبت به رواقی‌گری بدبینم، رواقی‌گری سنکای بسیار ثروتمند در وان حمام طلایش که به مردم می‌گوید تقدیرشان را بپذیرند.
ماتریالیست‌های سفت و سخت، یعنی اپیکوری‌ها، نیز بودند که به‌پاخاستن علیه قوانین جهان و به خطر انداختن بی‌دلیل زندگی‌تان را احمقانه می‌دانستند، اما این آموزه به چه چیزی منجر شد؟ لذت زمان حال، شعار معروف دم را غنیمت شمار (Carpe diem) هوراس؟ این به هیچ‌وجه شورانگیز نیست. این حکمت‌های باستان خودخواهی بنیادینی در خود دارند: سوژه باید مکان آرامی را در جهان آن‌طور که هست پیدا کند بدون اینکه نگران باشد که این جهان به زندگی افراد دیگر آسیب می‌رساند.
‌ خاستگاه این اخلاقیات خودخواهانه کجاست؟ 
حکمتی از این دست در امپراتوری روم شکوفا شد که وضعیت تاریخی‌اش بسیار به وضعیت ما شبیه است: یک هژمونی جهانی که فرصت چندانی برای تعریف‌کردن و عمل به هیچ نوع جهت‌گیری که خلاف جهت‌گیری نظام اقتصادی و سیاسی بود نمی‌داد. چنین وضعیتی در همه‌جا به این تصور میدان می‌دهد که باید با سیستم موجود انطباق پیدا کنیم تا بتوانیم بهترین جای ممکن را در آن داشته باشیم.
پس آیا فیلسوف «واقع‌گرا» باید بگوید «بیایید هر دورنمایی از تغییر جهان را کنار بگذاریم – بیایید جای امن‌مان را پیدا کنیم؟» یا در نسخه‌ای که پاسکال بروکنر ٢ (Pascal Bruckner) از این محافظه‌کاری خودرأی ارایه داد: «شیوه زندگی غربی مذاکره‌بردار نیست». من این را نمی‌پذیرم. چیز دیگری می‌خواهم. این وفاداری من به شعار پدرم است.
‌ پس از جنگ معلمی بود که شما را با تئاتر آشنا کرد. چرا این مواجهه سرنوشت‌ساز بود؟ چگونه تبدیل به راهنمایی در زندگی‌تان شد؟ 
در زمان تحصیلم همه در دبیرستان بلافاصله با راسین، کورنی و مولیر٣ شروع می‌کردند. چه می‌خواستیم چه نه باید هر سال یکی از نمایش‌نامه‌هاشان را تا قبل از سال اول دبیرستان۴ به دقت می‌خواندیم: این برنامه درسی بود، اما احتمال اینکه با یک شخص مواجه شوید تا با یک برنامه درسی بیشتر است و این اتفاقی است که برای من افتاد: در کلاس چهارم۵ معلم فرانسه‌ای داشتم که با تئاتر برخوردی شگفت‌انگیز داشت و خودمان هم می‌توانستیم در آن شرکت کنیم چراکه موضوع اصلی این نبود که آنها را بخوانیم بلکه اجراشان کنیم. گروهی درست کرد که هر داوطلبی می‌توانست جایی در آن داشته باشد. پس تدریجا من هم در کنار بقیه یک بازیگر شدم. چه مواجهه‌ای بود! نوعی وقفه در زندگی روزمره ما بچه مدرسه‌ای‌ها. روی صحنه در برابر تماشاگران می‌ایستادیم و به تنهایی مسئول اتفاقات بعدی بودیم. دوباره همان‌طور که پدرم می‌گفت باید آن را می‌خواستیم! من نقش اصلی را در نمایش‌نامه «نیرنگ‌های اسکاپن»۶ بازی کردم که حقه و حاضرجوابی را به من آموخت. یادم می‌آید وقتی زیر نورافکن رفتم و اولین دیالوگم را گفتم چطور می‌لرزیدم – «آقای اکتاو این چیه؟ چه اتفاقی افتاده؟ چی شده؟ چه مشکلی دارید؟ » – درحالی‌که روی صحنه بالا و پایین می‌پریدم باید روبه‌روی تماشاگرانی ناشناس قرار می‌گرفتم. بله، برای کار تئاترکردن باید آن را بخواهید و از سختی بسیار زیر نورافکن بودن بگذرید، تنها روبه‌روی همه با ترس‌تان از صحنه – چیزی درون شما که علیه ریسکی که انجام می‌دهید طغیان می‌کند.
‌ آیا یک محافظه‌کاری سوبژکتیو یا خصلتی انسانی در مورد حفاظت از خود و جهان آنگونه که هست وجود دارد؟ 
بله، چیزی بسیار محافظه‌کارانه در ذهن انسان وجود دارد که از خود زندگی نشأت می‌گیرد. قبل از هر چیز باید به زندگی کردن ادامه دهید. همان‌طور که اسپینوزا گفته است باید از خودتان محافظت کنید تا «بر وجودتان پافشاری کنید». وقتی پدرم به من گفت اراده می‌تواند کافی باشد تلویحا می‌گفت که گاهی باید بر این خصلت محافظه‌کارانه در خودت غلبه کنی.
تئاتر نیز لحظه‌ای است که در آن بدن زنده در خدمت داستان (fiction) قرار می‌گیرد. در آنجا چیزی در تضاد با غریزه ناب و ساده بقا قرار می‌گیرد. در اکت بازیگر این تصمیم خارق‌العاده وجود دارد که دست به مخاطره بزند و خود را کاملا به نمایش بگذارد. به لطف معلمم در کلاس چهارم فرانسه من با همه این موارد مواجه شدم. تئاتر اولین رسالت من بود – رسالتی که همیشه به آن بازمی‌گردم.
‌ بنابراین شما با تئاتر هم با تصمیم و هم با خود مواجهه مواجه شدید… .
مهم‌تر از همه با یک شخص مواجه شدم: معلم فرانسه‌ام. او میانجی زنده مواجهه من با تئاتر بود. این دقیقا همان چیزی است که افلاطون در رساله «ضیافت» تبیین می‌کند، آنجا که توضیح می‌دهد خود فلسفه همواره منوط است به مواجهه با کسی. این معنی شرح حیرت‌انگیز مواجهه آلکیبیادس با سقراط است. از طریق این مواجهه با کسی است که سؤال‌های مربوط به اراده، تصمیم، افشای نفس (self-exposition) و ارتباط با دیگری مطرح می‌شوند. تمام اینها شما را در وضعیتی فوق‌العاده، مخاطره‌آمیز و حیاتی قرار می‌دهد.
‌ مواجهه دیگرتان فلسفه و خواندن ژان پل سارتر بود. چرا فلسفه را به‌عنوان مسیری در زندگی‌تان انتخاب کردید؟ 
فلسفه نیز آن‌طور که به میانجی سارتر با آن مواجه شدم امتداد شعار پدرم بود. من همچنان به سارتر بر سر یک نکته اساسی وفادار هستم: نمی‌توانید از وضعیت به‌عنوان دلیلی برای دست‌نزدن به هیچ کاری استفاده کنید. این نکته‌ای مرکزی در فلسفه اوست: وضعیت هیچ‌وقت به‌گونه‌ای نیست که توجیهی باشد برای توقف خواستن، تصمیم‌گرفتن و دست به کنش زدن. برای سارتر فقط و فقط آگاهی آزاد است که به یک وضعیت معنی می‌بخشد، پس شرایط هرگونه که باشد نمی‌توانید از مسئولیت خود شانه خالی کنید. حتی اگر به‌نظر برسد وضعیت آنچه را اراده‌تان می‌خواهد محال می‌سازد، آنگاه باید تغییر اساسی آن وضعیت را بخواهید. این درس سارتر است.
‌ فلسفه چگونه می‌تواند به ما کمک کند تا سعادتمند باشیم؟ 
سعادت زمانی روی می‌دهد که درمی‌یابید قادر به چیزی هستید که پیش‌تر نمی‌دانستید قادر به آن هستید. برای مثال در یک مواجهه رمانتیک به موضوعی پی می‌برید که خودخواهی محافظه‌کارانه بنیادین شما را مشوش می‌کند: می‌پذیرید که وجودتان کاملا وابسته به شخص دیگری است. قبل از تجربه این موضوع هیچ نوع تصوری از آن نداشتید. ناگهان می‌پذیرید که وجودتان وابسته به دیگری است. و این دیگری که به بخشی از وجود شما تبدیل شده است احتیاط‌هایی را به چالش می‌کشد که معمولا برای محافظت از خود اتخاذ می‌کنید. آنگاه باید به دنبال روبه‌روشدن با پیامدهای این سعادت باشید، تلاش کنید تا آن را در درجه اعلایش نگه دارید، یا تلاش کنید تا آن را دوباره به‌دست آورید یا بازسازی‌اش کنید تا همچنان به زیستن این تازگی آغازین ادامه دهید. پس باید بپذیرید که گاهی اوقات این سعادت می‌تواند برخلاف رضایت خاطر عمل کند.
‌ چرا سعادت و رضایت خاطر را در مقابل هم قرار می‌دهید؟ 
اول از همه سعادت اساسا برابری‌طلبانه است و مسئله دیگری را در خود دارد درحالی‌که رضایت خاطر در پیوند با خودخواهی بقاست و چیزی از برابری در خود ندارد. و رضایت خاطر منوط به مواجهه یا تصمیم نیست. رضایت خاطر وقتی روی می‌دهد که مکان خوبی در این جهان پیدا می‌کنیم– شغلی خوب، خودرویی زیبا، تعطیلات خوب در خارج از کشور. رضایت خاطر مصرف چیزهایی است که برای به دست آوردن‌شان جنگیده‌ایم. باوجود همه‌چیز تلاش می‌کنیم تا مکان مناسبی در جهان آنگونه که هست اشغال کنیم دقیقا به این دلیل که بتوانیم از مزایای آن بهره ببریم. بنابراین رضایت خاطر در مقایسه با سعادت شکلی محدود از سوبژکتیویته است – شکلی از موفقیت مطابق با هنجارهای جهان.
یک فیلسوف رواقی می‌تواند بگوید «به راضی بودن راضی باش». این دیدگاهی متداول است که همه از جمله خودم کم و بیش آن را داریم، اما به‌عنوان یک فیلسوف باید بگویم که این امر با آنچه سعادت می‌نامم متفاوت است. و فلسفه همیشه به دنبال این بوده است که انسان‌ها را به سوی این سعادت واقعی سوق دهد، حتی زمانی که به قیمت رضایت خاطر تمام شود.
‌ اگر سعادت به معنای برخورداری از هستی و حیات قدرتمند و خلاق چیزی باشد که به نظر محال می‌آمده، آیا برای سعادتمند بودن لازم است جهان را تغییر دهیم؟ 
رابطه متعارف با جهان تحت دیالکتیک رضایت خاطر و نارضایتی عمل می‌کند. در اساس این نوعی دیالکتیک تقاضاهاست: می‌توانیم اسمش را «دیدگاه سندیکایی [یا مطالبه محور] به جهان» بگذاریم، اما سعادت واقعی از مقولات متعارفِ زندگی اجتماعی نیست. وقتی تقاضای سعادت دارید و پاسخ «نه» است، دو امکان روبه‌روی خود دارید. امکان اول تغییر خودتان و دست‌برداشتن از تقاضای این امر محال: سعادت را برای خود منع می‌کنید و به خود امر می‌کنید تا به رضایت خاطر بسنده کنید. اطاعت می‌کنید. این ریشه سوبژکتیو محافظه‌کاری است. امکان دوم همان امکانی است که لکان از آن سخن می‌گوید، یعنی دست‌نکشیدن از میل‌تان – یا همان‌طور که پدرم می‌گفت دست‌نکشیدن از خواستن آنچه می‌خواهید. آنگاه لحظه‌ای فرا می‌رسد که به جای قبول محال‌بودن سعادت، نیاز به این میل دارید که جهان را تغییر دهید تا انسانیت درون خودتان را نجات دهید.
‌ پس وقتی سعادتمند هستید می‌توانید جهان را تغییر دهید؟ 
بله! یعنی با وفادار ماندن به ایده سعادتمندبودن و دفاع از این امر مسلم که سعادت شباهتی به رضایت خاطر ندارد. اربابان جهان تغییر را دوست ندارند، در نتیجه اگر دست به این انتخاب بزنید که برخلاف جریان آب همچنان معتقد باشید چیز دیگری ممکن است، آنها از همه وسایل موجود استفاده خواهند کرد تا به شما بگویند اشتباه می‌کنید. این دقیقا مشکل امروز یونان است: مردم یونان گفتند «ما استبداد مالی شما را نمی‌خواهیم. می‌خواهیم زندگی متفاوتی داشته باشیم. » نهادهای اروپایی پاسخ دادند «حتی با وجود خواست‌تان باید آنچه را ما می‌خواهیم بخواهید و اگر همچنان به نخواستن آنچه نمی‌خواهید ادامه دهید، خواهید دید چه بر سرتان می‌آید!»
وقتی مردم شروع می‌کنند به رد «بندگی خودخواسته» تهدید می‌شوند. بنابراین خواست یونانیان نماندن در دیالکتیک رضایت خاطر و نارضایتی است. مردم یونان می‌گویند که دلشان می‌خواهد بتوانند به امکان چیز دیگری باور داشته باشند، چیزی متفاوت با آنچه دارد به آنها تحمیل می‌شود. پس در اینجا بحث ما در مرتبه یوتوپیا نیست: بسیاری از اقتصاددانان محافظه‌کار می‌گویند می‌توانیم قرض یونان را دوباره سازماندهی کنیم – و این به معنای حذف بدهی‌هاست حتی اگر از این عبارت استفاده نکنند. در واقعیت آنچه رهبران اروپایی محال می‌شمارند اجازه دادن به مردم برای تصمیم‌گیری بر سر این موضوع است. این نه یک اقدام معقول اقتصادی بلکه مجازات سیاسی است. مجازاتی برای میل به سعادت، به نام رضایت خاطری ناخوشایند.
‌ به گفته پاسکال «ما هیچ‌گاه زندگی نمی‌کنیم بلکه امیدواریم زندگی کنیم؛ و از آنجا که همیشه برای سعادتمند بودن آماده می‌شویم، محتوم است که هیچ‌گاه سعادتمند نباشیم». آیا سعادت واقعی باید از سر استیصال باشد؟ 
چه جمله شومی! اما پاسکال این جمله را دقیقا به این دلیل نوشت که گمان می‌کرد رستگاری در جهان دیگر به انتظار نشسته است. همه کسانی که بر محال‌بودن سعادت در فلسفه تأکید می‌کنند سعادت دیگری را نوید می‌دهند: می‌دانند که نمی‌توانید خواننده‌تان را با اثبات محال‌بودن سعادت سر وجد بیاورید. به همین جهت، ناگهان سعادتی متعالی از خودشان در می‌آورند.
من مطلقا مخالف این نظر هستم که سعادتی وجود دارد که همواره رویایش را در سر داریم، اما هیچ‌گاه به آن نمی‌رسیم. این اشتباه است: سعادت مطمئنا ممکن است، اما نه به صورت رضایت خاطر محافظه‌کارانه. به این شرط ممکن است که در مواجهات و تصمیمات‌مان خطر کنیم؛ و در نهایت این انتخاب در زندگی هر انسانی در این یا آن لحظه پیش می‌آید.
‌ پس ناخشنودی‌هایی که به آنها بر می‌خوریم چه؟ بیماری، سوانح، حوادث، قطع روابط و جدایی‌های پر از دعوا؟ 
این امر مسلم که تفاوتی میان سعادت و رضایت خاطر وجود دارد مستلزم شکافی درون واژه «ناخشنودی» نیز می‌شود. یک ناخشنودی وجود دارد که چیزی به‌جز عدم رضایت عمیق نیست، اما حتی در مصیبت‌بارترین وضعیت‌ها راه سعادت به‌ندرت کاملا بسته است زیرا مکان و اهمیت امر ممکن تغییر می‌کند. برای شخص تندرستی که دو پایش سالم است برداشتن سه قدم چیزی نیست: اما برای یک فرد زمین‌گیر که دوره توان‌بخشی را از سر می‌گذراند سعادت عظیمی محسوب می‌شود. بنابراین هیچ‌گاه نباید بگوییم سعادت از بین رفته است: وجود دارد اما مرز میان امر ممکن و محال در یک وضعیت مشخص تغییر می‌کند. سعادت شامل این می‌شود که به خود اجازه ندهید مقهور محالات انتزاعی و کلی شوید.
‌ پس ناخشنودی چیست؟ 
در ابتدا می‌توانیم ناخشنودی را به صورت حالتی از عدم رضایت عمیق و گسترش بیش از حد قلمرو امور محال تعریف کنیم، اما ناخشنودی می‌تواند شکست سعادت نیز باشد. براساس معیار وفاداری مورد نظر من – معیاری که همیشه در پیوند است با یک مواجهه و در نتیجه با سعادت – در جست‌وجوی سعادت باید ثابت قدم و استوار بود. وفاداری یگانه فرمان اخلاقی است، اما این ضرورت پیشگیری از تمام مخاطرات نیست.
باید به این مسئله اذعان کنیم که سعادت با مصیبت‌هایی روبه‌رو می‌شود. این مصیبت‌ها مرتبه‌های متفاوتی دارند: برخی ناشی از خستگی و تسلیم‌شدن هستند و برخی دیگر از عهدشکنی یا خیانت. در فلسفه من شر این است که به صورت سوبژکتیو مسئول یک مصیبت بر سر راه سعادت باشید. من نام این را می‌گذارم فاجعه. این تجربه به همان میزان هولناک است که تجربه سعادت شدید است. محافظه‌کاران فجایع را بسیار دوست دارند چراکه دلیل اصلی‌شان را برای بسنده‌کردن به رضایت خاطر از فجایع بیرون می‌کشند.
‌ اما شما می‌گویید «فاجعه به مراتب بهتر است از وجودنداشتن»… .
خب بله! بهتر است خطر فاجعه را به جان بخرید – و شانس سعادت واقعی را داشته باشید – تا آنکه از ابتدا خود را از آن منع کنید. آنچه من «وجودنداشتن» می‌خوانم خصلت محافظه‌کارانه سوژه انسانی است که او را به بقای حیوانی و رضایت خاطر و جایگاه صرف در جامعه عقب می‌راند. «وجودنداشتن» آن چیزی است که سوژه را از کشف آنچه واقعا قادر به آن است منع می‌کند.
‌ آیا سلطه رضایت خاطر و نیازهای آنی رشته‌های عشق و دوستی را تغییر می‌دهند؟ 
جهان امروز یک مدل بنیادین غیریت (alterity) و مبادله دارد، یعنی پارادایم تجارتی. ما فریفته می‌شویم تا تمام روابط‌مان را با دیگری به جنبه‌ای قراردادی از منافع متقابل به رسمیت شناخته‌شده تقلیل دهیم. به این دلیل است که جدایی امروزه بسیار تهدیدکننده‌تر از گذشته است. به سرعت به این احساس شتاب‌زده می‌رسیم که در راستای مدل منسوخ‌شدن کالاها، چیزی در حال منسوخ‌شدن است. مصرف‌کننده شکل عینی غالب است که جهان را به حرکت در می‌آورد. اربابان ما با نگرانی میزانی را که مردم کالا می‌خرند دنبال می‌کنند چراکه اگر ناگهان هیچ‌کس دیگر چیزی نخرد کل سیستم مانند ردیف اسکیتل‌ها٧ فرو خواهد پاشید. بنابراین ما دربند نیاز به خرید هستیم؛ باید همین که چیزی به بازار آمد آن را بخریم، با همه تازگی، بدردنخوری محض یا زشتی شرم‌آورش. به اعتقاد من این امر بی‌شک شکل عمومی روابط میان انسان‌ها را آلوده می‌کند، روابطی که امروزه رسما به رقابت ارزش و اعتبار می‌بخشند.
‌ و شما وفاداری را ستایش می‌کنید؟ 
به نوعی، زیرا این وسواس به جدیدترین کالاهای تازه که غالبا لباس مبدل مد را به تن دارد پدیده‌ای است به ضرر سعادتمان: وفاداری در تمام اشکالش ارزشی در معرض تهدید است. ما حق نداریم برای مدت نامعلومی به خودروی خودمان وفادار باشیم: باید خودروی جدیدی بخواهیم وگر نه سیستم اقتصادی در معرض تهدید قرار خواهد گرفت! این الزام در جهان شخصی یا جمعی رخنه می‌کند و جدایی‌های بسیار زیادی را به وجود می‌آورد. در برابر این منطق باید شعاری را که از پدرم به ارث رسیده است مطرح کنیم: «می‌توانی همچنان چیزی را بخواهی که به آن میل داشتی، چیزی را که دلت می‌خواست و چیزی را که می‌دانی از پس‌اش بر می‌آیی. می‌توانی، پس باید بخواهی».
پی‌نوشت‌ها:
١- منظور طرفداران مارشال پتن است. فیلیپ پتن ریاست دولت ویشی فرانسه را در جنگ جهانی دوم بر عهده داشت. دولت ویشی به حکومت فرانسه بین سال ١٩۴٠ (شکست از آلمان نازی) و ١٩۴۴ (آزادسازی فرانسه) گفته می‌شود. مارشال پتن پس از جنگ به جرم خیانت به کشور به حبس ابد محکوم شد.
٢- پاسکال براکنر نویسنده معاصر فرانسوی و از منتقدان چندگانگی فرهنگی (Multiculturalism) است که به نسل فیلسوفان نو (New Philosophers) فرانسه تعلق دارد. این دسته از متفکران در اوایل دهه ١٩٧٠ از سنت مارکسیسم دست کشیدند و به نقد آن دست زدند.
٣- این سه بزرگ‌ترین نمایش‌نامه‌نویسان قرن هفدهم فرانسه بودند.
۴- premiére در فرانسه به معنی اول است و در نظام آموزشی فرانسه به سال ماقبل آخر دبیرستان (یعنی سال سوم در نظام آموزشی ما) اطلاق می‌شود که دانش‌آموزان ١۶ تا ١٧ ساله در آن تحصیل می‌کنند. ترتیب اعداد مقاطع درسی در فرانسه برعکس نظام آموزشی ماست، مثلا دانش‌آموزان هفت‌ساله به اصطلاح به کلاس یازدهم می‌روند.
۵- quatriéme مقطع تحصیلی مخصوص دانش‌آموزان ١٣ تا ١۴ ساله.
۶- The Shemings of scapin، نمایش‌نامه‌ای کمدی از مولیر.
٧- نوعی بازی شبیه بولینگ که با غلتاندن یک توپ، ردیف میله‌های چوبی هدف گرفته می‌شود.

No comments:

Post a Comment