به اوضاع ایران که نگاه می کنی یک چیز مشخص است. ایران عصر پهلوی، با تمام کم و کاستیهایش که قابل انکار هم نیستند، استثنایی بر قاعده بود که تنها با فشار می توانست بر جماعت آریایی-اسلامی آخوندپسند و امت همیشه در صحنه تحمیل شود. به محض اینکه فشار برداشته شد، جماعت، دست افشان و پای کوبان، همچون فنری فشرده، ایران را به همان گند و کثافتی که در عصر قاجار و پیشتر، در آن غوطه ور بود برگرداندند. پایه هایی که در عصر آن پدر و پسر بنا نهاده شد چندان استوار و اقلیت خواهان گسست در ایران آنقدر بودند که این رجعت به گند و کثافت به سرعت برق و باد نباشد، اما در نهایت ایستادن در برابر گردباد تباهی رها شده از جعبه پاندورا بیشتر جهت ثبت در تاریخ بود.
راه رفتن به گمانم همان است که رجال صدر پهلوی رفتند: ما نیازمند گسستن از این تباهی هستیم و باید به ملل متمدن دنیا بپیوندیم. مقصد بی تعارف آن چیزی است که در سده های اخیر در غرب پرورده شده است. آن بالاست و دور از دسترس ما، باید بجهیم تا به آنجا برسیم. زیر پایمان اما همه لجن سست است، مدام فرو می رویم و سکوی پرتابی نداریم. برای یافتن آن سکوی پرتاب باید لجن را کنار بزنیم و زمین سختی پیدا کنیم.
آن زمین سفت و سخت شکوه ایران باستان عصر هخامنشی است که اگر چه مقصد نیست اما نقطه مقابل این عصر طولانی ظلمت و تباهی است. ما برای اینکه باورمان بشود می توانیم چیز دیگری بشویم نیاز داریم دریابیم که زمانی چیزی دیگری بوده ایم. این تباهی و دنائت همه آن چیزی نیست که ما بوده ایم و می توانیم باشیم. جمهوری اسلامی هم البته خوب این نکته را فهمیده است و با تمام توان برای تباه کردن و پوساندن آن سکوی پرتاب باقی مانده می کوشد. این آریاییهای قاسم سلیمانی پرست، این کورشهای منتظرالقائم، این بچه شیعه های آریوبرزن دوست، این سیدهای طباطبایی که در خامنه ای فره ایزدی می بینند، اینها همه می خواهند به ما بگویند: سخت نگیرید و بیهوده نکوشید! ما و شما از اول هم همینی بوده ایم که حالا هستیم، ما همه تباهیم و همواره بوده ایم.
No comments:
Post a Comment