April 3, 2016
ببینید #عیسی_سحرخیز را به چه روزی انداخته اند؟!! خداوند خانه ظلم را ویران کند.
ببینید #عیسی_سحرخیز را به چه روزی انداخته اند؟!! خداوند خانه ظلم را ویران کند. (در حال دادن آزمایشات پزشکی بخاطر انواع متعدد از بیماری ها که به واسطه زندان بر تن او عارض گشته است) عیسی سحرخیز، مدیرکل مطبوعات داخلی وزارت ارشاد در زمان ریاست جمهوری آقای خاتمی بود. یکی از فعالین بسیار صادق و زحمتکش، عرصه مطبوعات ایران می باشند در اوایل دهه 80 ، یک مجله وزین تحت عنوان #آفتاب را منتشر می کردند که هنوز هم مطالب و مقالات و مصاحبه های آن خواندنی است.
شاهکار آقای کاظمپور
امروز سالگرد انتخاب استالین به عنوان دبیرکل حزب کمونیست شوروی است. افراد قدیمی حزب مثل زینوویف و کامنف رقیب اصلی خود را تروتسکی میدانستند و برای اینکه تروتسکی قدرت مطلق کشور نشود استالین را به قدرت رساندند.
در آن زمان تصمیمات حزب از دل بحثهای نظری درمیآمد و چون استالین جایگاهی به عنوان نظریهپرداز نداشت و نیروی سیاسی و اجرایی بود تصور میشد مجبور است نظر اکثریت را اجرایی کند. زینوویف و کامنف بلافاصله بعد از به حاشیه رفتن تروتسکی متوجه شدند چه اشتباهی کردهاند و درخواست برکناری استالین را در پلنوم چهاردهم دادند و هیچکس هم از آنها حمایت نکرد.
آرتور کستلر رمانی دارم به نام «ظلمت در نیمروز» یا «هیچ و همه». داستان در مورد یکی از رهبران اصلی حزب به نام روباشوف است که در دوره استالین دستگیر و اعدام میشود. داستان از روز بازداشت او شروع میشود و تا زمان اعدام ادامه پیدا میکند.
نکته عجیب داستان این است که چرا روباشوف اینقدر سریع اعتراف میکند آن هم به شکلی که جای بخشش نداشته باشد. در متنی که او مینویسد شخص اول بر حق است چون وجدان ندارد و به خطاناپذیری خود ایمان دارد و قدرت را در دست گرفته است. در حال حاضر بر حق است اما در آینده باید صبر کرد و منتظر قضاوت تاریخ ماند.
روباشوف از زمان بازداشت به این فکر میکند که کجای راه را اشتباه رفته که به اینجا رسیدهند. وقتی خاطرات خود را مرور میکند همیشه افرادی که صداقت داشتند را کنار میگذاشت و به افرادی که اطاعت میکردند قدرت میداد: «کسانی را نابود کردم که دوستشان داشتم و به کسانی قدرت دادم که از آنها متنفر بودم».
انقلابها به همین دلیل بنیانگذاران خود را از بین میبرند. رهبران انقلاب از افرادی که مثل خودشان باشند میترسند، پس قدرت را به افرادی میدهند که فقط اطاعت میکنند. به تدریج نسلی به قدرت میرسد که شخصیت و روحیاتش در تضاد با انقلابیون است. بازجوی روباشوف که از اعضای قدیمی حزب بوده قبل از پایان بازجویی خودش زندانی و اعدام میشود. چون او بر اساس اعتقاد از شخص اول حمایت میکرده اما سیستم به سویی میرود که مقامات باید اعتقاد و تفکر مستقل را کنار بگذارند تا کوچکترین تضادی بین آنها و شخص اول وجود نداشته باشد.
این وضعیت را خود رهبران انقلاب که حالا قربانی میشوند ایجاد کردهاند پس نباید از دیگری شکایتی داشته باشند.
وقتی تاریخ یک انقلاب را میخوانی و میبینی حکومت اکثر مقامات اصلی انقلاب در سالهای بعد خائن میداند، نباید زیاد تعجب کرد. وقتی بازجوی روباشوف مرتب اتهامات عجیب برای او میسازد او به بازجویش میگوید: «نمیدانم این چه خدمتی به حزب است که اعضایش در برابر چشم همه دنیا بر خاک بیفتند؟... اسم روباشوف بخشی از تاریخ حزب است. تو با لکه دار کردن اسم او آفتابه گرفتی به تاریخ انقلاب»
وقتی اکثر نفرات موثر در یک انقلاب را خائن و جنایتکار و در بهترین حالت سادهلوح بدانی یعنی آن انقلاب را هم اشتباه دانستهای. چون نسلی که انقلاب را به وجود آورده نسلی را به قدرت میرساند که واقعا با انقلاب مخالف استه و فکر میکند تایید انقلاب موجب انقلاب دوباره میشود.
Mohsen Kazempur
Subscribe to:
Posts (Atom)