مصر را از سالهای دور میشناسم، از زمانیکه تازه مشغول کسب تجربه در زمینه کار و ساخت مستند سازی را آغاز کرده بودم. در آن زمان پروژه ساخت یک مستند ۶ قسمتی در رابطه با مردم نیل و حواشی آن مرا آنچنان به خود جذب کرد که از همان وقت عاشق آنجا و مردمانش شدم.
عشق من به صحرا در صورتی به خود شکل گرفت که من بعد از شمیران دیگر حاضر به دل باختن برای جای سبزی دیگر نبودم. به صحرا خیلی زود دل باختم، آنچنان که بعد از اتمام کار (۴ ماه ساخت مستند طول کشید!) باز در آنجا ماندم و سپس تا به اَلان رابطه خود را با آنجا حفظ کرده ام.
مصر دیدنیست، باور بفرمایید که عاشق شُدنیست. صحبت من فَرا تر از آنچه هست که شما به عنوان توریست در آنجا میبینید، صحبت من از مردمانیست که بی نظیرند، متفاوت از دیگر مناطق، به دور از نیرنگ و ریا... مصر تو را دلباخته میکند، زنانِ شیر دل و مردانِ غیور... کُولیانِ رود نیل، قبایل متفاوت از سینا تا قلوبیه، از مطروحه تا دقهلیه. صحرا تو را به درون خود دعوت میکند، صحرا تو را به اسم صدا میکند، تو را از خودت بهتر میشناسد، صحرا تو را در پناه خود دارد...
...ساکت! گوشَت را به نسیم شبانه دِهْ... اگر خوب دقّت کنی، اگر آرام باشی و چشمانت را ببندی... صحرا تو را در بهترین جشن دنیا دعوت میکند... حال چشمانت را باز کن، سمت چپ نیل را در پرتویِ نور ماه میبینی، سمت راست جبل اَلاسود را میبینی، چند پُک علف عیبی ندارد... تو مدهوشِ رقص دخترکان کولی هستی که بدون بالا تنه میرقصند، هر چقدر که زمان به جلوتر میرود، صدای ضرب تِمپو بیشتر میشود، آنچنان که دخترکان نیز تند تر میرقصند و از خود بیخود شده و به روی ذغالهای آتش افروز راه میروند. و تو را صدا میزنند و اینک صداها قطع میشود و تنها صدای ضرب تابلا میاید و قلبت به تندی میزند، از جا بلند میشوی و با بردن اسم خدا و ذکر میکنی و نیت کوتاه و از روی ذغالها و سنگهای داغ رد میشوی و قسم که هیچ دردی بعد از آن آزارت نخواهد داد.
از همان لحظه که شورشها و گردهماییها در مصر آغاز شده بود، مشخص بود که مردم تصمیم گرفتند که به صورت جدی مبارزه کرده و حکومت استبدادی مبارک را ساقط کنند. مبارک دلش را به ارتش خوش کرده بود، به ژنرال خلیل دستور داده بود آنچه را که چین در تیانان مِن انجام داد، ارتش مصر هم در تَحریر انجام دهد، اما ارتشیها از همان لحظه اول حاضر به همکاری با دولت نشدند.این خیلی عجیب بود چون سران ارتش مصر حقوقهای بسیار خوبی دریافت میکنند و صاحب شرایطی هستند که بسیاری از مصریها به آنها حسرت میخوردند، اما ارتش بر سر قول خودش باقی ماند، تنها یک سوم از نیروی خود را به شهر فرستاد و یک سوم دیگر در خارج از شهرها موظف به انجام امورات دیگر شدند بی آنکه دخالت کنند.
با این حال تا آخرین لحظه مردم نگران بودند که مبادا ارتش دست به اسلحه ببرد و اینکه قبایل مصری نیز خشمگین شوند و سلاحهای جنگی خود را که تا قبل از صلح ۷۹ در دست داشتند دوباره به دست گیرند، اینها شوخی بردار نیستند و شدیداً وطن پرستَند.
با این حال پلیس دست به جنایت زد، بیشتر اینها گول افرادی را خورده بودند که ادعا میکردند که با رفتن مبارک، اسلامیون بر کشور مسلط خواهند شد و مصر به طریقه طالبانی اداره خواهد شد، این بیشترین مطلبی بود که در آنجا شنیده میشد.
تنها ۳ روز از اقامت ما در آنجا میگذشت که باخبر شدیم که طرفداران مبارک در خیابان اصلی میرات پاشا سنگر سازی کرده و نمیگذارند تا مردم به دیگر برادران و خواهرانشان در میدان تحریر بپیوندند، وقتی که به آنجا رسیدم، منطقه را مثل سارایوو دیدم، جنگی و شلوغ! در گوشه یی که پناه گرفتیم و گروه به کار خودش مشغول بود، شاهد تحریکات امنیتیهای مبارک بودیم، در کنار تیر چراغ برقی که یک ماشین فولکس را در آنجا آتش زده بودند ، پناه گرفتیم، امنیتیها ساختمان مخابرات و هتل نزدیک به آن را در اختیار گرفته بودند، وقتی مردم رسیدند تک تیراندازی کردند و تعداد زیادی از آنها از سنگر بزرگی که در انتهای خیابان درست کرده بودند به بیرون آمدند و بدون هیچ مقدمه یی مستقیماً با هفت تیرهای اهدائی دولت آمریکا تیر اندازی کردند. وحشتناک بود، سهمگین بود، هراسناک و وحشیانه بود.
جوانان ساده لوح با سنگ و کنارههای آسفالت سعی بر مبارزه و مقابله به مثل میکردند و اما بی فایده! تعدادی زخمی به زمین افتادند، نامردی امنیتیها در اوج بود. مردم پراکنده شدند و در همین زمان بود که مأمورین مبارک با چوب و شلاق و به طرف خبر نگاران و روزنامه نگاران رفتند و ما هم در بین آنها!
فیلمبردار گروه اشتباه میکرد و به فرانسه داد میزد که ما فرانسوی هستیم و غیر. همین باعث توجه ۲ نفر از آن بی شرفها شد، تا آمدم به خودم بجنبم که تذّکر بدهم تا کسی احیانا فرانسه صحبت نکند، احساس درد شدیدی در پَهلویِ سمت چپ و ۲ انگشت دست چَپم کردم، نیمه پشت به زمین خوردم، و آن دو مرد را دیدم که به سمت ما حمله کرده بودند و تا یکی دیگر از آنها چوب سگک داری را به طرفم آورد فریاد زدم: لا یَضربنی ... فَضل اخی... فضل...
آن مرد نگاه عجیبی به من کرد، نمیدانم منظورم را فهمید یا خیر، چیزی به دیگری گفت و از آنجا زود رفتند. لطف خدا بود.
آن روز ۳۹ نفر کشته شدند و بیش از ۳۰۰ نفر زخمی، یک ژاپنی، یک استرلیایی، ۲ تا سوئدی دیدم که بد جوری سرشان شکافته شده بود. (و همینطور یک خبرنگار زن آمریکایی!) شنیدم بیبیسی فارسی خبرنگاران فارسی زبان خودش را از مصر به بیرون کشیده بود. امان ازدست انگلیسیهای روباه ماب!
خیلی احمقانه است که کسی بگوید که در این انقلاب کسی شکنجه نشد و یا کشته نشد و یا آنرا با دژخیمان اسلامی جمهوری اسلامی مقایسه کند، افرادی که باور نمیکنند. قطعا بیخبر از دنیا هستند و نمیدانند که چطور مصریها مبارزه کردند.
ادامه دارد...
No comments:
Post a Comment