آن بارگاهها که در مشهد و قم و عبدالعظيم و بغداد و سامره و کربلا و نجف و ديگر شهرهاست و شيعيان به زيارت روند خود
جداگانه داستاني است. اگر ديده ايد هريکي بتخانه باشکوهي مي باشد.
از صدها فرسنگ راه به زيارت مي آيند، با گردنهاي کج وچشمهاي نمناک در برابر در مي ايستند، ... سپس به درون ميروند، گرد صندوق آهنين يا سيمين مي گردند، آنها را مي بوسند، سر پائين آورده مي نيايند. آيا اين بت پرستي نيست؟
اين به آنان برميخورد که ما اين بارگاهها را بت مي خوانيم، چه بايد کرد که راستي همينست. هرچيزي که جز خدا بپرستند و دست اندرکار جهانش دانند بُت باشد.
شگفت آنکه درباره اين زيارت رفتن «حديثها» از پيشوايانشان ميدارند: «هرکس به زيارت رود همه گناهانش آمرزيده شود، بهشت به او
بايا(واجب) گردد، بهر گامي کاخي از زر و سيم و بلور برايش سازند، صد حوري به نامش نويسند،...». از بس سرگرم سياست بوده اند از گفتن هيچ گزافه اي باز نايستاده اند.
يکي نپرسيده رفتن به ديدن بارگاهي چيست و چه سودي دارد که خدا اين پاداشها را دهد؟!... آخر پاداش در برابر يک کار سودمند تواند
بود. به يک کار بيهوده اي پاداش از خدا چه سزاست؟!... گفتن چنين دروغهايي بنام خدا، آيا نشان خدانشناسي نيست؟ ...!آيا گفتن «هرکه
حسين را در کربلا زيارت کند خدا را در عرش زيارت کرده« با خدا گستاخي و بي فرهنگي نيست؟
شگفت تر اينکه از آن بارگاهها نتوانستني (معجزه) نيز چشم دارند و داستانها پديد آورند: «فلان کور را بينا گردانيد، و بَهمان بيمار را
تندرست ساخت، فلان دشمن را کُشت و بَهمان بدخواه را سنگ گردانيد.
بنيادگزار اسلام با آن جايگاه والايي که ميداشت و با آن کار خدايي که پيش مي برد، چون جهودان و ترسايان فشار آورده نتوانستني مي
خواستند در پاسخشان مي گفت: «من نتوانم». قرآن پر از اينگونه پاسخهاست. ولي نوادگان هيچ کاره او در زندگي نتوانستني ميکرده اند
بجاي خود، پس از مرگشان نيز مي کنند. افسوس از اين ناداني !
اگر تاريخ را نگريم تاکنون بارها در پيرامون آن گنبدها کشتار رخ داده و هزاران کسان کشته شده اند و هيچ کاري از آنها ديده نشده.
اکنون سخن در آنست که اگر درباره همين زيارت با ملايان و ديگران به گفتگو پردازيم، نخست ايستادگي خواهند نمود و به پاسخ خواهند
برخاست و سپس که درماندند، يک سنگر پس نشسته چنين خواهند گفت: «ما امامان را خدا نميدانيم. آنان در نزد خدا ارجمندند و ما به
آنان توسّل مي کنيم.
مي گويم: بت پرستي جز همين نيست. بت پرستان قريش نيز در برابر بنيادگزار اسلام همين بهانه را آورده مي گفتند ما به اينها بندگي مي
کنيم که به خدا نزديکتر شويم يا مي گفتند اينها ميانجي هاي مايند مي بايد گفت: «بت پرستان همگي يک گروهند و بهانه
هاشان هميشه يکيست.
چون اين را هم شنيدند باز يک سنگر پس نشسته چنين خواهند گفت: «بالاخره آنها بزرگان مايند، مگر شما به سر خاک بزرگانتان نمي
رويد؟!» بدينسان در يک نشست چند رنگي به کيش خود خواهد داد .
مي گويم: «آري آنها بزرگان شمايند. بنيادگزاران کيشتان بوده اند. ولي اين در کجاي جهانست که براي بزرگي گنبدهاي زرين و سيمين
افرازند و آن دستگاه را چينند و از صدها فرسنگ به ديدنش رفته به آن کارها پردازند؟!... آنگاه مگر ما از کتابهاي شما و از زيارتنامه
هاتان آگاه نيستيم و نمي دانيم که چه ستايشهاي گزافه آميز از مردگان هيچکاره مي کنيد؟!... نمي دانيم که آن مردگان را ياوران خدا و
گردانندگان جان مي شناسيد؟
جداگانه داستاني است. اگر ديده ايد هريکي بتخانه باشکوهي مي باشد.
از صدها فرسنگ راه به زيارت مي آيند، با گردنهاي کج وچشمهاي نمناک در برابر در مي ايستند، ... سپس به درون ميروند، گرد صندوق آهنين يا سيمين مي گردند، آنها را مي بوسند، سر پائين آورده مي نيايند. آيا اين بت پرستي نيست؟
اين به آنان برميخورد که ما اين بارگاهها را بت مي خوانيم، چه بايد کرد که راستي همينست. هرچيزي که جز خدا بپرستند و دست اندرکار جهانش دانند بُت باشد.
شگفت آنکه درباره اين زيارت رفتن «حديثها» از پيشوايانشان ميدارند: «هرکس به زيارت رود همه گناهانش آمرزيده شود، بهشت به او
بايا(واجب) گردد، بهر گامي کاخي از زر و سيم و بلور برايش سازند، صد حوري به نامش نويسند،...». از بس سرگرم سياست بوده اند از گفتن هيچ گزافه اي باز نايستاده اند.
يکي نپرسيده رفتن به ديدن بارگاهي چيست و چه سودي دارد که خدا اين پاداشها را دهد؟!... آخر پاداش در برابر يک کار سودمند تواند
بود. به يک کار بيهوده اي پاداش از خدا چه سزاست؟!... گفتن چنين دروغهايي بنام خدا، آيا نشان خدانشناسي نيست؟ ...!آيا گفتن «هرکه
حسين را در کربلا زيارت کند خدا را در عرش زيارت کرده« با خدا گستاخي و بي فرهنگي نيست؟
شگفت تر اينکه از آن بارگاهها نتوانستني (معجزه) نيز چشم دارند و داستانها پديد آورند: «فلان کور را بينا گردانيد، و بَهمان بيمار را
تندرست ساخت، فلان دشمن را کُشت و بَهمان بدخواه را سنگ گردانيد.
بنيادگزار اسلام با آن جايگاه والايي که ميداشت و با آن کار خدايي که پيش مي برد، چون جهودان و ترسايان فشار آورده نتوانستني مي
خواستند در پاسخشان مي گفت: «من نتوانم». قرآن پر از اينگونه پاسخهاست. ولي نوادگان هيچ کاره او در زندگي نتوانستني ميکرده اند
بجاي خود، پس از مرگشان نيز مي کنند. افسوس از اين ناداني !
اگر تاريخ را نگريم تاکنون بارها در پيرامون آن گنبدها کشتار رخ داده و هزاران کسان کشته شده اند و هيچ کاري از آنها ديده نشده.
اکنون سخن در آنست که اگر درباره همين زيارت با ملايان و ديگران به گفتگو پردازيم، نخست ايستادگي خواهند نمود و به پاسخ خواهند
برخاست و سپس که درماندند، يک سنگر پس نشسته چنين خواهند گفت: «ما امامان را خدا نميدانيم. آنان در نزد خدا ارجمندند و ما به
آنان توسّل مي کنيم.
مي گويم: بت پرستي جز همين نيست. بت پرستان قريش نيز در برابر بنيادگزار اسلام همين بهانه را آورده مي گفتند ما به اينها بندگي مي
کنيم که به خدا نزديکتر شويم يا مي گفتند اينها ميانجي هاي مايند مي بايد گفت: «بت پرستان همگي يک گروهند و بهانه
هاشان هميشه يکيست.
چون اين را هم شنيدند باز يک سنگر پس نشسته چنين خواهند گفت: «بالاخره آنها بزرگان مايند، مگر شما به سر خاک بزرگانتان نمي
رويد؟!» بدينسان در يک نشست چند رنگي به کيش خود خواهد داد .
مي گويم: «آري آنها بزرگان شمايند. بنيادگزاران کيشتان بوده اند. ولي اين در کجاي جهانست که براي بزرگي گنبدهاي زرين و سيمين
افرازند و آن دستگاه را چينند و از صدها فرسنگ به ديدنش رفته به آن کارها پردازند؟!... آنگاه مگر ما از کتابهاي شما و از زيارتنامه
هاتان آگاه نيستيم و نمي دانيم که چه ستايشهاي گزافه آميز از مردگان هيچکاره مي کنيد؟!... نمي دانيم که آن مردگان را ياوران خدا و
گردانندگان جان مي شناسيد؟
احمد کسروی_شیعه گری 1323
No comments:
Post a Comment