از۳ بامداد- ۱۵ خرداد 1342 - در قم و دستگیری روح الله مصطفوی (خمینی) توسط ماموران ساواک در منزلش تا امروز، 43 سال می گذرد. روزیکه تاریخ معاصر ایران، شاهد یک آغاز حرکت مذهبی-سیاسی و یا سرآغاز انقلاب 57 بود. در روایت ها، عناوین متفاوتی را برای توصیف آن رخداد به کار می برند (مانند: بلوا، واقعه، شورش، قیام و ...) اما هرچه بود، حادثه خرداد 1342، بیست و دو سال پس سلطنت شاه و 15 سال قبل از انقلاب 57 بود. و 32 نفر ( در 19 نقطهی مختلف تهران) از جمعیت ایران آن ایام ( ۲۳ میلیون و نیم ) کشته شدند . روایت آن حادثه، سخت است اما گاه می توان در کنار وفور ماخذ موافقان، به منابع مختلف مخالفان خرداد 42 ؛ هم سرک کشید و خواند و دقت کرد که امری خالی از لطف نیست و پرسش هایی را هم به ذهن خطور می کند. زیرا هیچ روایتی، وحی منزل و امر مطلق نیست.
طبق روایت ایرج آرین پور: علت حرکت سیاسی 1342 به 1 مرداد ۱۳۳۹ بازمی گردد که « در کنفرانس مطبوعاتی؛ شاه، در پاسخ به سؤال جنجالی (چگونگی روابط ایران با اسرائیل از عبدالرحمن فرامرزی؛ سردبیر وقت روزنامه کیهان) گفت : "ایران از سالها پیش اسرائیل را به صورت "دو فاکتو" De Facto به رسمیت شناخته" و تا ۱۸ سال و ۶ ماه و ۲۲ روزبعد، تهمت " وابستگی به اسرائیل" ادامه داشت. ظاهرا این سؤال و جواب ساده، هیجانات، تبلیغات و جنجال و جدال های سیاسی بزرگی را در منطقه به دنبال داشت.که فردای آن روز جمال عبدالناصر ،مبلغ ناسیونالیسم عرب ،رئیس جمهوری (جمهوری متحده عربی ‚‘ که از اتحاد کشورهای مصر و سوریه) و مورد حمایت کامل اتحاد جماهیر شوروی ، طی سخنرانی آتشینی در اسکندریه ،در موضعی تحریک آمیز، به شاه ایران حمله کرد و گفت" جمهوری متحده عربی در انتظار روزی است که مردم ایران خودشان را از زیر یوغ شاه و صهیونیسم آزاد سازند. "و شاه را همدست استعمارگران معرفی کرد و در کنگره رهبران مسلمان در قاهره ؛ شاه ایران را متهم کرد که خود را از اسلام جدا کرده. و همچنین از شیخ نشین های کرانه خلیج فارس دعوت کرد که با ایران و شاه به مبارزه برخیزند».
و طبق برخی روایت های دیگر؛ حادثه 1342 به آغاز جریان اصلاحات ارضی و انقلاب سفید شاه مرتبط می شود. در روز شمار تاریخ آمده، در روز 23 دی 1341 نخستوزیر، روز 6 بهمن را روز رفراندم اعلام کرد ( لوایح 6 گانه شاه یا شش اصل نخستین انقلاب سفید را که شاه در زمستان۱۳۴۱ در کنگره کشاورزان معرفی کرد: اصلاحات ارضی - ملی کردن جنگلها و مراتع، اصلاح قانون انتخابات ایران، ایجاد سپاه دانش و سپاه بهداشت، و سپاه ترویج و آبادانی، نوسازی شهرها و روستاها با کمک سپاه ترویج و آبادانی، آموزش رایگان و اجباری در هشت سال اول تحصیل،تغذیه رایگان برای کودکان ؛ پوشش بیمههای اجتماعی برای همه ایرانیان و ... ) و روز بعد هم اعلام قانون جدید انتخابات از طرف دولت بود. اما خمینی و برخی از روحانیون آنرا تحریم کردند ( چون عدهای از روحانیون، معتقد بودند که برنامههای انقلاب سفید، در تضاد با بنیادهای شریعت اسلام است. سرشناسترین روحانی مخالف، در روز 2 بهمن هم خمینی بود که طی اعلامیهای، رفراندم و همهپرسی را «نامشروع» خواند و تحریم کرد. در ۱۰ اسفند ۱۳۴۱، طی نامهای به شاه ایران از دادن حق رأی به زنان اعتراض میکند و آن را خلاف اصول قرآن میداند. (آزادی زنان و حق آنها را برای رأی دادن و انتخاب شدن، '' ترویج بی بند و باری و حضور زنان در کانون های فحشاء و منکرات '' نامید)
این عکسالعملها به حادثه ۱۵ خرداد ۱۳۴۲ منجر شد. شاید برنامه شاه طبق برخی روایت ها ، هیچ منافاتی با پیشرفت آنروز ایران نداشت و هنوز هم کاملا مشخص نیست که علت اکثر واکنشهای بعضا احساسی و تعصبآلود، علیه برنامه تحول جامعه، چه بود. اما خمینی را بهعنوان معترض شناسانید. شاه ناراحت و شاید هم بیتوجه به واکنشها ، به عنوان زیارت روز 4 بهمن وارد قم شد. در فلکه آستانه گفت: «... یک عده نفهم و قشری که مغز آنان تکان نخورده، همیشه سنگ در راه ما میانداختند... ارتجاع سیاه اصلا نمیفهمد و از هزار سال پیش تاکنون فکرش تکان نخورده... او فکر میکند زندگی عبارت از این است که چیزی یا مالی به ظلم و بیکاری و بطالت و... بدست آورد و غذایی بخورد و سر بر بالین بگذارد و... ولی مفتخوری دیگر از بین رفته... در لوایح 6 گانه برای همه فکر مناسبی شده... اما چه کسانی با این مسایل مخالفت میکنند؟ ارتجاع سیاه، کسان نفهمی که درک ندارند و بد نیت هستند و مخربین سرخ تصمیمشان روشن است و اتفاقا کینه من نسبت به آنها کمتر است...» و بهرحال، بهمن ماه 1341 به عنوان لوایح شش گانه به رفراندوم گذاشته شد و حدود ۶ میلیون نفر آن را مورد تأیید قرار دادند. در ان ایام ، جبهه ملی تشکیلاتش را در 4-7 دی 1341 در جریان تشکیل کنگره (در تهران پارس - خانه حاج حسن قاسمیه) به ریاست اللهیار صالح، به وجود آورد. و بعد هم محمود طالقانی ، یدالله سحابی، عزت الله سحابی، مهدی بازرگان، کریم سنجابی و سران جبهه ملی و دستگیر شدند و در زندان های قلعه و قصر حبس بودند. (در دادگاه ویژه نظامی و دادگاه بدوی به ریاست سرتیپ ناصر زمانی و دادگاه تجدیدنظر به ریاست سرتیپ عباس قره باغی).
به گفته ثابتی در کتاب در دامگه حادثه : " اگر مهدی بازرگان و بعضی از همکارانش در 15 خرداد آزاد میبودند و دخالت میکردند، ممکن بود که اعدام هم میشدند..چون گروهی بودند که علیه اصلاحات فعالیت میکردند و دستگیر شدند. و ساواک معتقد بود که در تظاهرات دانشگاهها و تحریک دانشجوها دخالت داشتند". (مانند داریوش فروهر از حزب ملت ایران، شاپور بختیار وکریم سنجابی از حزب ایران و غلامحسین صدیقی). البته بازرگان که به 10 سال زندان محکوم شده بود پس از 2 سال با کمک و حمایت اسدالله علم، آزاد شد.
پس از ماجرای اصلاحات ارضی در زمان نخستوزیری علم ، شاید روحانیت مترصد یک فرصت مناسب بود، چون از تابستان 1341 تا زمان حمله به مدرسه فیضیه قم - فروردین 1342، (غیر از اینکه شاه در سخنرانی خود -۲۳ اسفند ۱۳۴۱، پایگاه وحدتی دزفول - با انتقاد شدید گفت: باز یکی دو هفتهای است که همینطور که سرمای زمستان دارد کم میشود، میبینم یا میشنوم که مثل مارهای افسردهای و چون اینها در کثافت خودشان غوطهور هستند باید گفت مثل شپشهای افسردهای که دارد کمکم اشعه آفتاب به آنها میخورد مثل این بدبختها فکر میکنند. بله موقع خزیدن در کثافت خودشان دو مرتبه رسیده. این عناصر فرومایه اگر از خواب غفلت بیدار نشوند چنان مثل صاعقه مشت عدالت در هر لباسی که باشند بر سر آنها کوفته خواهد شد که شاید به آن زندگی ننگین و کثافتشان خاتمه داده شود.)
در واکنش، اول خمینی گفت: «روحانیت امسال عید ندارد!») اما برخوردی جدی دیده نمیشود . هرچند حکومت یک سری عقبنشینیهایی داشت و در ازای هر گام، خمینی، یک قدم جلوتر میآمد (در فاصله تابستان 1341 - فروردین 1342، رفراندم صورت گرفت و در جریان رفراندم روحانیت شدیدا مخالف بودند و دست به تحریکات میزدند) و حداکثر استفاده سیاسی را از واقعه مدرسه فیضیه بردند. آغاز سال 1342 در واقع سال بحران روابط دولت و روحانیت است.
در اسناد ساواک که نوشته : ظهر 2 فروردین 1342 ، مراسم سوگواری و روضهخوانی در مدرسه فیضیه قم بمناسبت شهادت امام صادق،برپا شده بود و واعظان در توضیح و تفسیر بیانیه خمینی به بحث پرداخته و از هیچ اهانتی نسبت به شاه و دولت فروگذار نکردند. کامیونهای نظامی مقابل مدرسه متوقف بودند و جمعیتی برای اخلال حضور داشتند که با فرستادن صلوات بیموقع صحبت واعظان را قطع میکردند. تا اینکه بین طلاب و صلوات فرستندگان که هر دو طرف به سنگ و چوب و چماق مسلح بودند، زد و خورد شدیدی درگرفت و ناچار از مامورین انتظامی بیرون از مدرسه کمک خواسته شد و به ضرب و خونریزی کشید. خمینی که پیشبینی میکرد که در آنروز در روضهخوانیها زد و خورد بشود، در زمان پیش آمدن واقعه فیضیه در مدرسه نبود. تعدادی از طلاب را مضروب و مجروح کردند و عدهای هم کشته شدند. سپس خمینی طی تلگرامی به عنوان علمای تهران، نوشت: خاطرات مغول تجدید شد. اینها با شعار شاه دوستی به مقدسات مذهبی، اهانت میکنند و شاه دوستی یعنی غارتگری و هتک اسلام و تجاوز به مسلمین و تجاوز به مرکز علم و دانش و...) که با فرارسیدن محرم، شتاب بیشتری گرفت ( شهربانی، تظاهرات را ممنوع کرد اما خمینی خطاب به وعاظ گفت: «از تهديد دستگاه نهراسند و مردم را از خطر اسرائیل و عمال آن، آگاه سازند!» روز 14/1/1342 هم سید محسن حکیم، با ارسال تلگرافی، خمینی و آیت عظام را به مهاجرت به نجف، تشویق کرد) و بعد در 14 خرداد ماه آقای خمینی را دستگیر شد.
ایرج آرین پور می نویسند : "در جریان اصلاحات ارضی عدهای از خوانین و مالکین فارس و سایر مناطق جنوب که منافع آنها با این برنامه بخطر افتاده بود، تصمیم گرفتند علیه دولت دست به شورش و عمل مسلحانه بزنند که حبیب شهبازی، حسینقلی رستم و ولی کیانی از سران این گروه بودند. (مثلا حبیب شهبازی - پدر همین عبدالله شهبازی - یاغی آن منطقه بود که غائله فارس را راه انداخت و به کوه و کمر زد و طالقانی هم میخواست که وی آنرا قیام آزادیخواهی بنامد!) و شورش مالکین با کشتن تعدادی از مامورین ژاندارمری در حال توسعه بود که دولت ارتشبد آریانا را با اختیارات تام برای سرکوبی شورشیان به فارس فرستاد و این غائله خاتمه یافت و سران آن هم اعدام شدند. غائله بهمن قشقائی نیز با کشته شدن برخی از یاران او و تسلیم برخی دیگر و نهایتا تسلیم خود وی خاتمه یافت".
خمینی که در اهانت به شاه و همچنین تحریک مذهبیون کوتاهی نکرد و دیگر مانند تلگراف های قبلی خمینی به حضـور شاه با عنـوان (حضـورمبـارک اعلیحضـرت همایـونـی) و با امضای (الداعی روح الله الموسوی الخمینی) خبری نبود. در آن وعظ تاریخی خود (در ۱۳ خرداد ۱۳۴۲- قم ) که گاه به گاه با گریه حضار نیز آمیخته می شد، گفت: " اسرائیل نمی خواهد در این مملکت قرآن باشد اسرائیل نمی خواهد در این مملکت علمای اسلام باشند. اسرائیل می خواهد به دست خود آن چیزهایی را که مانع هستند، آن چیزهایی را که سدّ راه هستند از سر راه بردارد. قرآن سد راه است باید برداشته شود، روحانیت سد راه است باید شکسته شود، مدرسه فیضیه و دیگر مراکز علم و دانش سدّ راه است باید خراب شود. ط بّال علوم دینیه ممکن است بعدًا سد راه بشوند، باید کشته شوند برای این که اسرائیل به منافع خودش برسد. دولت ایران به تبعیت از اغراض و نقشه های اسرائیل به ما اهانت کرده و میکند" و...
در این دوران علی اکبر مولوی، ، ريیس ساواک تهران با تیمور بختیار روابط حسنهای داشت و برخی میگویند در ماجرای مدرسه فیضه قم، حضور داشت. وی در ساعت 3:30 بامداد روز 15 خرداد با همکاری سرهنگ ح بدیعی، رییس ساواک قم و سرهنگ سید حسین پرتو، ريیس شهربانی قم و سرهنگ وقار فرمانده هنگ ژاندارمری قم و اسلامی فرماندار قم، به دستگیری خمینی موفق شد. وی را به پادگان قصر در سه راه زندان (عشرتآباد) بردند و پاکروان در گزارش خود مینویسد: نامبرده به اتهام اقدام علیه امنیت داخلی مملکت دستگیر و در حال حاضر در پادگان بیسیم بازداشت میباشد. «صبح 11 محرم - 14 خرداد 42، ساواک به منازل مطهری، محمد جواد باهنر، غفاری، محمد تقی فلسفی، هاشمینژاد، موحدی ساوجی، مکارم شیرازی، عباسعلی اسلامی و .... رفت و مجموعا 53 طلبه را دستگیر کرد.
ثابتی در کتاب دامگه حادثه می گوید : " باید بگویم تمام شورش بیش از 48 ساعت طول نکشید. البته تشنجات و تظاهرات از بهمن ماه و در جریان رفراندم 6 بهمن آغاز شده بود و جبهه ملی( 6 بهمن سال 1341 شد، جبهه ملی آمدند و روزهای قبل از رفراندم شاه، شلوغ کردند و جلساتی برگزار کردند و بیانیهای دادند و تراکتها و اعلامیههایی پخش کردند که: «اصلاحات، آری! و دیکتاتوری، نه!» و همه اینها علیه رفراندم بودند. جبهه ملی قصد داشت روز 6 بهمن در اعتراض به رفراندم تظاهراتی ترتیب دهد اما کوشش فعالان به نتیجه نرسید و بسیاری از افراد اعضای شورایعالی دستگیر شدند). و نهضت آزادی، اعلامیه و بیانیه علیه رفراندم منتشر و آن را تحریم کردند و طرفداران خمینی نیز به فعالیتهای خود افزوده بودند. بعد از تحریم عید نوروز به وسیله خمینی و حادثه مدرسه فیضیه قم، فعالیتهای مخالفین تا خرداد شدت یافت که محرم فرا رسید و آنها با استفاده از ماه محرم بر حملات و انتقادات از دولت افزودند. خمینی در سخنرانیها حملات به شاه و دولت را به حد اعلا رسانید لذا تصمیم گرفته شد که دستگیری او پس از تاسوعا و عاشورا صورت گیرد. لذا 2 روز پس از عاشورا در حالی که هنوز بعضی اجتماعات و تظاهرات در تهران و برخی شهرستانها به مناسبت ایام عزاداری ادامه داشت، روز 14 خرداد، خمینی در قم دستگیر و به تهران آورده شد. طرفداران او و سایر مخالفین پس از اطلاع از دستگیری او از صبح زود روز 15 خرداد تظاهرات وسیعی را از میدان بارفروشان و جنوب تهران آغاز و به تخریب اماکن دولتی و خصوصی پرداختند که بلافاصله حکومت نظامی اعلام شد و ارتش به کمک شهربانی وارد عمل گردید و متظاهرین را که در خیابانهای مرکزی شهر به طرف کاخهای سلطنتی میآمدند، سرکوب و مسببین بازداشت شدند و به فاصله چند روز اوضاع تحت کنترل درآمد و تعداد کشته شدگان آن روز برخلاف ادعای مخالفین از 32 نفر تجاوز نکرد ولی جمهوری اسلامی هنوز از کشته شدن 15 هزار نفر در 15 خرداد صحبت میکند! در اینجا لازم میدانم به نقش مثبت علم نخستوزیر در آن روز اشاره کنم. اگر در آن روز علم نتوانسته بود شاه را که برای مقابله با مخالفین تزلزل نشان میداد متقاعد کند که باید شدت عمل نشان داده شود و شورش باید بهر قیمت سرکوب گردد، معلوم نبود درگیریهای دولت با مخالفین به کجا میانجامید. پاکروان ريیس ساواک هم فردی قاطع و مقتدر نبود و مساله اعدام خمینی در هیچ مرحله، اصلا و ابدا مطرح نبود "..... وقتی خمینی را دستگیر کردند بیشتر آخوندهای معروف قم و مشهد و برخی شهرهای دیگر راه افتادند به طرف شاه عبدالعظیم در شهر ری(در جنوب تهران، خانه فیروزآبادی) اجتماع کردند به حالت اعتصاب گفتند او مرجع است. پس از مدتی بازگشتند و رفتند سرجایشان و فقط آیتالله قمی(سیدحسن طباطبایی قمی) از مشهد تبعید شد وگرنه شریعتمداری و مرعشی و نجفی و گلپایگانی برگشتند به قم. هفتهای دوبار پاکروان، خمینی را ملاقات میکرد. بحث محاکمه و اعدام خمینی هیچوقت در ساواک و یا در دولت مطرح نشد. اینکه گفتهاند در قانون اساسی اصلی وجود داشته که مانع از محاکمه و اعدام مرجع تقلید میشود، به کلی بیاساس است
مشهور است که روز 20 خرداد 1342 روحالله کمالوند - از شاگردان بروجردی و از هم درس های خمینی - با شاه ملاقات کرد و خواسته را با او در میان گذاشت. اتفاقا کارشناسان ساواک معتقد بودند که خمینی باید در زندان باشد ولی حسن پاکروان معتقد بود فعلا بهتر است در عشرتآباد (ولی عصر کنونی ) بماند و هفتهای 2-3 روز خمینی را میدید و با وی دیالوگ میکرد. تا اینکه خمینی از عشرتآباد به خانهای برده شد که تحت نظر باشد و آنجا هم، با افرادی دیدار میکرد و آدمهایی را میدید. پاکروان باز هم میرفت و در آنجاخمینی را میدید و با او گفتگو میکرد.
البته در اینباره روایات متفاوتی وجود دارند: 1. خانواده خمینی برای نجاتش نزد مظفر بقایی کرمانی رهبر حزب زحمتکشان ایران رفتند. بقایی وزیر سابق در کابینه مصدق آشنای خمینی و کاشانی بود و سیاستی را در پیش گرفت تا دولت علم را زیر فشار ببرد و خمینی را آزاد نماید. گروهی معتقدند که وی پیشنهاد کرد آیت الله شود و می گویند که خمینی هیچگاه محاکمه نشد یا حکمی برایش صادر نشد، بلکه یک شبه از حجتالاسلامی نه تنها به مقام آیتاللهیی بلکه به بالاترین مقام روحانیت شیعه دست یافت. در ۱۵ تیر ماه ۱۳۴۲ حزب زحمتکشان ملت ایران با امضای مظفر بقایی، نامه سرگشادهایی به عنوان آیات عظام چاپ کرد تا روحانیون را وادار به استدعای عفو کند و البته در آن ایام شریعتمداری و مرعشی، خمینی را تایید کردند. اما گلپایگانی ، حاضر به تایید مرجعیت خمینی نشد. منتظری در اینباره میگوید: یکی از آقایان گفت: ایشان که مرجع تقلید نیست!، چه کسی از ایشان تقلید میکند؟، گفتم من از ایشان تقلید میکنم (پس ایشان مرجع تقلید است!). 2. به گفته دختر حسن پاکروان « پدرم، با پرونده خمینی پیش از انقلاب آشنا بود. ارتش توصیه کرد که خمینی را در یک دادگاه سریع به جرم خیانت محاکمه و اعدام کنند، اما پاکروان شخصا مداخله کرده وحتی تهدید به استعفا میکند. شاه که میان مشاورهها و نظرهای متضاد نمیتوانست تصمیمگیری کند، از پاکروان، میخواهد که راهی عقلانی برای نجات جان خمینی پیدا کند.که گفت اگر خمینی به رده آیتاللهی ارتقا مییافت، کسی نمیتوانست به او دست بزند. شاه هم با این پیشنهاد موافقت کرد. پاکروان با سید جلال تهرانی در مشهد و شریعتمداری در قم تماس گرفت و از آنها طریقه آیتالله شدن خمینی را جویا شد. بدین ترتیب با حسن نیت پاکروان، زندگی این روحانی نجات یافت زیرا همان کافی بود که 2 مرجع تقلید، او را تائید کردند. پدرم به هیچ عنوان نمیخواست خمینی اعدام شود و وسیله آیتالله شدن او نیز شد.») و حتی یکی از مقامات ساواک هم می گوید که خود پاکروان اجازه نمیداد که بلایی سر خمینی بیاید...
بهرحال، ۱۱ مرداد ۱۳۴۲ پاکروان ، به دیدار خمینی در پادگان عشرت آباد رفت و گفت که او آزاد است. همانروز خمینی، قمی و محلاتی از زندان به ویلایی در منطقه داودیه تهران منتقل شدند و مردم برای دیدن آنها آمدند. پس از آن، ساواک اطلاع داد که میتوانند به خانههای مورد نظر خودشان بروند. خمینی به منزل یکی از بازاریان به نام روغنی در قیطریه رفت، قمی خانهای در زرگنده و محلاتی خانهای در قلهک اجاره کردند.
پرویز ثابتی می گوید : همانروز 15 خرداد، حکومت نظامی برقرار شد. روز قبل از آن، معلوم نبود که فردا با این شدت، شلوغ میشود. دار و دسته طیب حاج رضایی و افراد دیگری از میدان بارفروشها راه افتادند به طرف تهران (که طیب حاج رضایی ريیس میدان ترهبار و میوه تهران به اتهام مشارکت در وقایع 15 خرداد، دستگیر و زندانی شد. و روز 26/5/1342 دادگاه نظامی ویژه، رسیدگی به کار عدهای از دستگیر شدگان مرتبط به 15 خرداد را پایان داد و رای خود را صادر کرد و طیب حاج رضایی و غلامرضا قائنی و امیر کریمخانی و فضلالله ایزدی سلحشور را به اعدام محکوم کرد و عدهای را همبه حبس ابد یا 15 سال زندان. «روز 11/8/1342 طیب رضایی و برادرش تیرباران شدند»). رضایی سر دسته بود. همین محسن رفیقدوست در میدان بارفروشها هم فعال بود و با دار و دسته موتلفه اسلامی هم ارتباط داشتند. اجتماعات از جنوب شهر شروع شد و از بوذرجمهری (15 خرداد فعلی) حرکت کرد به طرف بالا که البته هنوز در آن موقع، شاه دفترش در کاخ مرمر(تقاطع سپه (امام خمینی) و پهلوی (ولی عصر).) بود و به کاخ نیاوران نرفته بود. بلافاصله در حسنآباد، گارد شاهنشاهی جلوی تظاهرات را گرفت که نگذارند به طرف کاخ بیایند. شلوغیها بیشتر در بوذرجمهری و میدان ارگ بود.
ایرج آرین پور می گوید : "نخستین کانون اغتشاش در تهران میدان بارفروشان بود به سرکردگی طیب حاج رضایی" و جمعیت ابتدا با برنامه قبلی می خواستند اداره مرکزی رادیو را در میدان ارک تصرف کنند و به سبک واقعه ۲۸ مرداد ۱۳۳ ۲ ، از طریق رادیو مردم شهرستا نها را به شورش تبلیغ و تحریک کنند که با مقاومت مسلحانه و شدید نیروهای انتظامی مواجه شدند. سپس گروه قابل ملاحظه ای قصد کردند به کاخ شاه حمله کنند که آنها نیز سرکوب شدند. در تظاهرات از پیش برنامه ریزی شده ۱۵ و ۱۶ خرداد ماه ۴۲ ، عده زیادی کشته و مجروح شدند. البته طرفداران خمینی طبق معمول در ارقام کشته شدگان و مجروحان نیز مبالغه کردند. آنها کشته شدگان تهران را ۵ هزار نفر و کشته شدگان شهرستان ها را ۱۰ هزار نفر تبلیغ کردند. حتی خود خمینی نیز بارها در مصاحبه ها و سخنرانی ها ( مانند صحیفه یا رادیو بغداد)، تعداد کشته شدگان دو روزه را پانزده هزار نفر ذکر کرده است. در سخنرانی ۲۱ مهرماه۵۷ در پاریس آن را 20 هزار نفر نامید اما عماد باقی در سپتامبر 2004 ، طبق پژوهش هایش آن را 32 نفر اعلام کرد.
در ۲۹ تیر ۱۳۴۲ دولت شماری از بازاریان و آخوندها از جمله فلسفی و خلخالی را آزاد کرد ولی خمینی و قمی و محلاتی در بازداشت ماندند. روز 26 شهریور، انتخابات دوره 21 مجلس شورا و دوره 4 مجلس سنا برگزار شد. روز 24 مهر، ژنرال دوگل وارد تهران شد. روز 30 مهرماه، 7 نفر از اعضا نهضت آزادی محاکمه شدند و به اتهام اقدام علیه امنیت ملی کشور در دادگاه ویژه نظامی در پادگان عشرتآباد به ریاست سرتیپ حسین زمانی و دادستانی سرتیپ فخر مدرس محکوم شدند که متهمان عبارتند از: مهدی بازرگان، یداله سحابی، سیدمحمود طالقانی، عزتالله سحابی و... در 1 آذر1342، کندی ترور شد و لیندون جانسون ريیسجمهور آمریکا شد.
البته در برخی سندهای جدید مجموعه اسناد CIA، آمده که خمینی نامه ای به کندی نوشته و گفته که با منافع امریکا مخالفتی ندارد و خلیل کمره ای، پیام را 4 روز بعد از اعدام افراد وابسته به در آستانه سفر برژنف به تهران ، به سفارت آمریکا می دهد و چند روز بعد هم کندی ترور می شودو.... اما در سایت خمینی (imam-khomeini.ir) نوشته شده که: " روحانیون فرا رسیدن ایام محرّم آن سال را فرصتی مناسب برای تبلیغات علیه برنامه ها و سیاستهای شاه دانسته و با ترتیب جلسات، انجام مکاتبات و صدور اعلامیه هایی، ارتباط بین خود و مردم را گسترش داده و خود را مهیا می ساختند" و در 17 اسفند1342، علم استعفا داد و حسنعلی منصور مامور تشکیل کابینه شد.
ثابتی می گوید: " شاه که در این زمان با اصلاحاتی که در کشور انجام داده بود، محبوبیت بیشتری در بین مردم داشت، مایل بود به توصیه مقامات امریکائی عمل کند ولی چون سران جبهه ملی با هم اختلافات و از یکدیگر رودربایستی داشته و به شاه نیز اعتماد نداشته و مصدق هم هنوز زنده بود، حاضر به همکاری با شاه نشدند و شاه و دولت تصمیم گرفتند انتخابات را بدون شرکت جبهه ملی انجام دهند. ... در اسفند 1342 موقعی که حسنعلی منصور نخستوزیر شد، رابطه من هم با وی اداری نبود صرفا یک نوع رابطه شخصی داشتم با او قبل از آن که نخستوزیر بشود. در زمان نخستوزیری او، وی را هفتهای دوبار میدیدم و راجع به مسايل سیاسی و اجتماعی صحبت میکردیم.روز دوم نخستوزیریاش، من یک جلسه 4-5 ساعته با وی داشتم و راجع به مسایل مختلف با هم حرف زدیم. ناگهان به من گفت که: «از اعلیحضرت میخواهم که خمینی آزاد شود! و برگردد سر جایش». گفتم که: «آقای نخستوزیر! برای چه؟ چرا شما در کار امنیتی دخالت میکنید؟»، گفت: «نه! من میخواهم فاصله بین اعلیحضرت و مردم را کم کنم، برای اینکه شاه و ملت بین شان اختلافی نباشد.»، گفتم: «آقای منصور شما دیگر از این حرفها نزنید!، شاه چنین فکرو عقیدهای ندارد که بین ایشان و مردم فاصلهای هست. این چه فرمایشاتی است که میکنید؟ شما تازه نخستوزیر شدهاید و این کارتان اصلا درست نیست. اصلا در کار امنیتی و انتظامی دخالتی نکنید!، خمینی، قابل اعتماد نیست و این مرد مجنونی است اگرآزاد بشود، آرام نمینشیند و شروع میکند دوباره برای ما دردسر درست کند و آن وقت شما مسئول هستید!». خلاصه، در آن جلسه حداقل یک ساعت درباره خمینی حرف زدیم و من هر چه سعی کردم منصور را راضی کنم، فایدهای نداشت. هر چه گفتم: «شما این کار را نکنید و به مصلحت نیست!»، فایدهای نداشت. آخر سر گفت: «من قول دادهام که ترتیب آزادی او را بدهم!»، گفتم: «به کی؟ گفت آقای جوادصدر که شده بود وزیرکشور (پسر صدرالاشراف). چون پسر صدرالاشراف گفته بود که خمینی آرام است و قول داده که آرام باشد و منصور گفت: «با خمینی حرف زدهایم و قول داده که آرام باشد و گفت: البته من با پاکروان در این باره صحبت کردهام و گفته چه فکر خوبی!»، تا این را گفت، صدایم بلند شد که: «پاکروان نمیفهمد!»... خلاصه منصور رفت و با شاه حرف زد و خمینی آزاد شد و رفت به قم. خمینی آنجا بود تا ماه آبان که به خارج از کشور، تبعید شد خمینی که به کمک منصور به قم برگشته بود... تا مدتی آرام بود تا مساله مصونیت مستشاران آمریکایی(کاپیتولاسیون capitulation) مطرح شد. پاکروان ريیس بود و حسنعلی منصور پیشنهاد کرده بود خمینی به خارج از کشور تبعید شود. پاکروان هم گفته بود: «فکر خوبی است» امانصیری، ريیس شهربانی، با تبعید وی مخالف و نظر داده بود خمینی دستگیر و تحت تعقیب قرار گیرد و بالاخره او به ترکیه تبعید شد. ما رابطه نزدیکی با سازمان امنیت ترکیه داشتیم و با هم آهنگی با ترکها، مامورین ما او را به جزیره مورد نظر در ترکیه انتقال دادند" و ...
البته موقع دستگیری خمینی هنوز انتخاباتی انجام نشده بود و مجلس وجود نداشت و انتخابات پس از 15 خرداد انجام شد. بعد از ۱۷ اسفند ۱۳۴۲ که اسدالله علم کنار رفت و حسنعلی منصور، نخستوزیر شد. منصور در سخنرانی خود (۱۶ فروردین ۱۳۴۳) کوشش کرد تا با روحانیون از درآشتی در آید و گفت: «ما معتقدیم که ملت و دولت ایران، یک ملت و دولت مسلمان و دین اسلام یکی از مترقیترین و برجستهترین ادیان جهان است و مقام روحانیت برای ما باارزش است و اینجانب ماموریت دارم که مراحم و عطوفت شاهنشاه را به مقامات روحانی، ابلاغ نمایم». روز ۱۷ فروردین، جواد صدر، وزیر کشور، در قیطریه به دیدار آیتالله خمینی رفت و از طرف دولت آزادی کامل ایشان را اعلام کرد. اما در روز 21 فروردین1343 زد و خورد بهمن قشقایی با ژاندارمها در جنوب رخ داد و بعد (3/اردیبهشت) تحریکات روزنامههای مصری علیه ایران و اعتراض چند تن از نمایندگان مجلس به تحریکات عبدالناصر، (20/اردیبهشت)، تا اینکه پس از چند ماه مذاکره بین وزارت خارجه آمریکا و ایران، دولت منصور لایحه مربوط به مصونیت نظامیان آمریکایی (کاپیتولاسیون) را برای تصویب به مجلس شورای ملی تسلیم کرد و در 21/مهر ماه، با اکثریت آرا به تصویب رسید. روز 4/آبان، در سالگرد 45 سالگی شاه، خمینی در اعتراض به کاپیتولاسیون در قم سخنرانی کرد. شاه را مورد انتقاد قرار داد و دولت و مجلس را فاسد و دست نشانده امریکا و اسرائیل و دشمن مردم ایران و اسلام خواند.
در گزارش ارسالی شهرباني قم به شهرباني كل كشور آمده: «سرهنگ عزلتي معاون شهرباني و سروان عصار و مامورين مربوطه به منزل خميني رفته و بدون هيچگونه اصطكاك و خسارتی ، خمینی دستگير و به سرهنگ طاهري تحويل گرديد. سرهنگ بديعي رييس ساواك قم هم در معيت اينجانب بود». پس از اعزام خمینی به تهران، در نامه رييس ستاد فرماندهي نيروي هوايي (سرلشكر تدين)، درباره هواپيماي حامل خمینی به تركيه چنين آمده: «به فرمان مطاع شاهانه مقرر است يك فروند هواپيماي 130-ث به شماره 103-5 با پرسنل پروازي پيوست روز 13/8/43 از تهران حركت و در آنكارا فرود خواهد آمد. در مطبوعات كثيرالانتشار، تبعيد خمینی، نوشته شده: در اطلاعيه سازمان امنيت آمده كه چون رويه آقاي خميني و تحريكات مشاراليه عليه منافع ملت و امنيت و استقلال و تماميت ارضي كشور تشخيص داده شد، لذا ساعت 8 صبح چهارشنبه 13/8/48 از ايران تبعيد شد.» خميني در صبحگاهان، به وسيله هواپيماي هركولس نيروي هوايي و به اتفاق سرهنگ افضلي -مامور ساواك و رييس بخش امور اجتماعي - به تركيه تبعيد شدند. با نشستن هواپيماي حامل، در ساعت 11:30 در فرودگاه آنكارا، مورد پذیرش ماموران امنيتي تركيه قرار گرفتند. مامورين تركيه پس از گفتگو با افضلي ؛ خمینی را به اتفاق وی سوار اتومبيل و پس از طي 35 كيلومتر مسافت، مستقيما به هتل سيلوار پالاس» (طبقه چهارم، اطاق شماره 514) كه قبلا آماده شده بود، بردند. خبر دستگيري و تبعيد خمینی در اخبار سراسري راديو ايران هم منتشر شد: «مطابق اطلاع موفق و شواهد و دلايل كافي چون رويه آقاي خميني و تحريكات مشاراليه عليه منافع ملي و امنيت و استقلال و تماميت ارضي كشور تشخيص داده شد، لذا در تاريخ 13 آبان 1343 از ايران تبعيد شد» و روز 8/10/1343 مصطفی خمینی از زندان آزاد شد و مردم به استقبال وی رفتند، اما روز 13/10/ ساواک وی را نیز به ترکیه تبعید کرد.
ایرج آرین پور می گوید: " پس از حادثه 1342، فعالیت، تبلیغات، سازمان دهی، یارگیری، چریک سازی، مبارزه علیه شاه توسط خمینی و طرفدارانش صورت گرفت و مذهبیون حامی خمینی 61 ساله به قیام مسلحانه و فعالیت های زیرزمینی روی آوردند. و به موازات آنهم گروه های چپ به آن روش گرویدند و قریب به اتفاق گروه مخالف شاه - گرو ههای گوناگون مذهبی –سیاسی ، حمله مسلحانه را مشروع می دانستند و گروه های چریکی وابسته به آنان هم پدید آمدند. مثلا برخی مانند حزب ملل اسلامی ، پس از خرداد ۴۲ تاسیس شد و بنیانگذارش کاظم بجنوردی و معتقد به مبارزه مسلحانه بود. البته توسط نیروهای انتظامی و امنیتی دستگیر شدند و حزب متلاشی شد. و هم زمان، دستگاه تبلیغاتیِ عبد الناصرحملات خود را علیه دولت ایران وشخصِ شاه تشدید کرد. و مهمترین سازمان مذهبی طرفدار خمینی که حتی در دوران اتحاد با سایر گروه های سیاسی چریکی و مارکسیستی نیز ماهیت پنها نکاری خود را حفظ کرد، هیات های موتلفه اسلامی بود که با بقایای فداییان اسلام هم تماس نزدیک و ارگانیک داش. هیات های موتلفه نزد یکترین، صمیمانه ترین روابط را با شخص خمینی داشت و افرادی مانند حاج مهدی عراقی، اسدالله لاجوردی، اکبر هاشمی رفسنجانی، جلال الدین فارسی، علی اندرزگو و صادق خلخالی در آن عضویت مؤثر داشتند سردرآوردند. افرادی چون مصطفی چمران، ابراهیم یزدی، صادق قطب زاده و محمد توسلی و چند هزار نفر دیگر برای کسب تعلیمات براندازی رژیم، با تدارکات و توافق های قبلی و از راه آلمان به مصر رفتند. آنها سپس از اردوگاههای فلسطینی سردرآوردند و به خدمت دستگاه های اطلاعاتی یاسر عرفات رهبر وقت سازمان تروریستی فلسطینی ها ، معمر قذافی رهبر وقت لیبی، حافظ اسد رهبر وقت سوریه و فیدل کاسترو رهبر وقت کوبا و برخی کشورهای کمونیستی دیگر درآمدند تا تعلیمات ببینند، کمک بگیرند، چریک تربیت کنند، سازمان دهی انقلابی یباموزند و برای سرنگونی شاه ، طبق وعده ای که عبدالناصر داده بود و خمینی آ را آغاز کرد، از ه جهت آماده شوند. سازمان مجاهدین خلق، زاده بطن نهضت آزادی بود که ابتدا خود را ملی و پیرو مصدق می نامیدند و بعدها نام جعلی ملی – مذهبی را برای خود برگزیدند" و...
سایت "تاریخ ایرانی" هم در گفتوگو با محمد توسلی، از اعضای نهضت آژادی می گوید : " پس از سرکوبهای شاه در سال 1342 و کشتار انقلابیون و به زندان افتادن چهرههای سیاسی و رهبران گروههای مخالف رژیم ، جمعی از نیروهای انقلابی به این نتیجه رسیدند که دیگر مبارزه مسالمت آمیز در چارچوب قانون با رژیم شاهنشاهی فایدهای ندارد. در نتیجه به مبارزات چریکی روی آوردند و گروهی برای فراگیری آموزشهای لازم برای مبارزه مسلحانه راهی مصر شدند. به دلیل آنکه دکتر شریعتی در پاریس با سازمان آزادی بخش الجزایر ارتباط تنگاتنگی داشت، ابتدا مذاکرات برای فراگرفتن آموزشهای چریکی با الجزایر صورت گرفت، اما مشخص شد الجزایر آمادگی این کار را ندارد. سپس با مقامات مصری مذاکره کردند.اولین دیداری که انجام شد در لبنان بود که با سرهنگ زعلول عبدالرحمان که وابسته نظامی مصر در لبنان بوده، ملاقات و مذاکره شد. مذاکرات بعدی در شهر برن سوئیس با سرتیپ صفوتی، سفیر مصر در سوئیس انجام میشود. در چارچوب این مذاکرات اولین گروه اعزامی به مصر میروند.چمران، ابراهیم یزدی، بهرام راستین، پرویز امین و شریفیان اولین گروهی هستند که در دی ماه 1343 وارد مصر شدند. و ابوالفضل بازرگان، رضا رئیسی، دو فرد دیگر که اسامیشان را بخاطر ندارم و من در گروه دوم بودیم. در دوره اول همه آموزشها را کارشناسان مصری به دوستان میدادند، اما در دوره دوم برخی از آموزشها را خود دکتر چمران به ما میدادند. فقط بخشی از آموزشهای تخصصی که مربوط به مسائل مواد منفجره و تخریبی بود و یک چریک باید یاد میگرفت را برخی کارشناسان و سرهنگهای خبره مصری آموزش میدادند. و مذاکره با مقامات مصری به دنبال فعالیتهای فرهنگی، اجتماعی و سیاسی پس از سال 41 در خارج از کشور انجام شد. وقتی در سال 40 نهضت آزادی ایران تشکیل شد، شریعتی، چمران، قطب زاده و ابراهیم یزدی همه خارج از کشور بودند. در سال 41 به توصیه شریعتی جلسهای برگزار شد و نهضت آزادی ایران در خارج از کشور را تاسیس میکنند. با توجه به شرایطی که در خارج از کشورحاکم بوده، تصمیم میگیرند نهضت رسما اعلام موجودیت نکند، بلکه در پوشش فعالیتهای دانشجویی بوده و در کنار آن انجمنهای اسلامی دانشجویان در آمریکا و اروپا را پایهگذاری کرده و در کنار فعالیتهای جبهه ملی این اقدامات گسترش پیدا کند. بعد از 15 خرداد و سرکوب شدیدی که شاه انجام داد و زندانی شدن سران جبهه ملی و نهضت آزادی و دادگاه نظامی که در ایران برای محاکمه رهبران و فعالان نهضت برگزار و منجر به صدور زندانهای طویلالمدت شد، جمع بندی همه فعالان سیاسی در داخل و خارج کشور به طور مشخص این بود که دوران مبارزه قانونی و مسالمتآمیز بسر آمده است. دلیل اینکه فعالان سیاسی به این نتیجه رسیدند گفتمان جهانی بود. در این دوران انقلاب روسیه و کوبا شکل گرفته، نهضتی در الجزایر بود، در چین و کشورهای آفریقایی و آمریکای لاتین، تحولاتی رخ داده بود. طبیعتا فعالان سیاسی ایران هم در آن دوران متاثر از گفتمان انقلابی آن روز جهان بودند." و...
ایرج آرین پور در ادامه می گوید : " خامنه ای در دوران ریاست جمهوری خود در مصاحبهای - روزنامه جمهوری اسلامی ،۱۲ خرداد ۱۳۶۲ / به مناسبت سالروز پانزده خرداد - میگوید: در واقعهي مدرسه فیضیه شاید تعداد شهدای ما از دو سه نفر بیشتر نبود. یک نفر که با نام و نشان معرفی شد شهید رودباری بود و دو نفر دیگر و هم چنین تعدادی طلبه کتک خوردند. این حادثه را شخص امام با پیگیری تبلیغاتی و سازماندهی بسیار ظریفی یعنی گسیل داشتن طلاب و فضلای حوزه در محرم همان سال به سراسر کشور و دستور به همهي گویندگان مذهبی که از روز نهم محرم ماجراهای دوم فروردین را در سینهزنیها و نوحهها مطرح نمایند، توانست به آنجا برساند که قیام عظیمی چون ۱۵ خرداد را پیامد داشته باشد. اکبر هاشمی رفسنجانی هم در خطبه های نماز جمعه تهران در ۷ خرداد ۱۳۷۸ ، به نقش اشاره کرد که: '' قیام ۱۵ خرداد ۴۲ ، با مقدمات طولانی به وسیله امام و یارانش محقق شد و.. . نقطه عطفی در تاریخ حرکت سیاسی خمینی شد".
هنوز 43 سال پس از حادثهء 1342 قُم و کشته شدن 32 نفر؛ مباحثه میان مورخان و روایت های مختلف میان راویان موافق و مخالف وجود دارد و شاید سندهای کشف نشده زیادی در این باره هست که مورخ ها باید بخوانند و روایت ها و سندها را کنار دیگر بگذارند تا حقایق بیشتری شاید روشن شود...
No comments:
Post a Comment