تقدیم به شیرزنان نگاهبان آزادی.
عمو ؛برنو؛
به موهایم رنگ میزنم...
از سیاهی شب.
زن : گفته بود اینرا
وقتی که می خرامید
هجران را
در خموشی کوچه.
عمو ؛برنو؛
به موهایم رنگ میزنم...
از سیاهی شب.
زن : گفته بود اینرا
وقتی که می خرامید
هجران را
در خموشی کوچه.
مرد اما ، گفته بود :
فراقت را ، دردی
بر سوخته استخوان،
مرهمی خواهم ساخت
از صبر
در انتظار وصل.
شغال را ، مرد
،زوزه ی باد، گمان برده بود
به دریدن جوجکانِ
پای به راه،
وقتی که می خزید
در گلوگاه ناودان.
زن فریاد کرده بود
شغال را چاره تفنگ است
میشناسم او را.
مرد اما ، انتظار را
جگر سوز مرهمی یافته بود،
شب با درد ساخته بود
سیاهی بر زمان تافته بود
ووحشت بر زندگی
بر تاخته بود.
زن رفته بود
و شغال ها می خواندند
در سیاهی بیشه.
زن گفته بود اما :
چاره ی شغال
تفنگ است نه وازده گی.
پس پای در راه رفته بود
با عموی پیر
عمو ؛ برنو؛
فتح الله کیائیها
فراقت را ، دردی
بر سوخته استخوان،
مرهمی خواهم ساخت
از صبر
در انتظار وصل.
شغال را ، مرد
،زوزه ی باد، گمان برده بود
به دریدن جوجکانِ
پای به راه،
وقتی که می خزید
در گلوگاه ناودان.
زن فریاد کرده بود
شغال را چاره تفنگ است
میشناسم او را.
مرد اما ، انتظار را
جگر سوز مرهمی یافته بود،
شب با درد ساخته بود
سیاهی بر زمان تافته بود
ووحشت بر زندگی
بر تاخته بود.
زن رفته بود
و شغال ها می خواندند
در سیاهی بیشه.
زن گفته بود اما :
چاره ی شغال
تفنگ است نه وازده گی.
پس پای در راه رفته بود
با عموی پیر
عمو ؛ برنو؛
فتح الله کیائیها
No comments:
Post a Comment