آذر ۸ام, ۱۳۹۴
کارون حاجی زاده و حمید حاجی زاده از قربانیان قتل های زنجیره ای
ویژه ی شهروندیار: «… پزشکی قانونی تعداد ضربههای دشنه فرو رفته در سینه برادر را ۲۷ از زیر گلو تا زیر ناف و ضربهٔ وارده به سینه کارون( پسر ۹ ساله اش) را بالغ بر ده ضربه دانسته بود… آ ثار ضربه سخت و مشت در سر و صورت، پارگی قلب و ریه و دستگاه گوارش، بریده شدن انگشتان دست راست حمید تا روی پوست، بنا به نظرپزشک قانونی با هر ضربه کارد حمید تیغه چاقو را میگرفته و قاتل میکشیده و برای باری دیگر فرو میکردهاست که منجر به این گردیده که کف دست بشود پر از شیارهای عمیق شقاوت ! …»
حمید پورحاجیزاده شاعر و دبیر ادبیات متخلص به «سحر»، در سال ۱۳۲۹ در روستای بزنجان از توابع شهرستان بافت بهدنیا آمد و تحصیلات ابتدایی را در زادگاه و سه سال اول دبیرستان را در شهرستان بافت و سپس دبیرستان نمونه شهاب کرمان و سال آخر را در دبیرستان ملی هشترودی شیراز به پایان برد و بعد از آن فوق دیپلم ادبیات خود را از دانشسرای راهنمایی کرمان دریافت کرد.
فعالیت ادبی وی از همان دوران ابتدایی شکوفا شده بود و به سرودن شعر میپرداخت و اکثر اوقات رتبه ممتاز مسابقات ادبی را از آن خود میکرد. همچنین او در شیراز با کوشش خود انجمن ادبی کاخ جوانان شیراز را سر و سامان داد. او سپس لیسانس ادبیات فارسیخود را از شهید با هنر کرمان دریافت و به تدریس در آموزش و پرورش کرمان مشغول شد. وی طی این سالها کارهای ادبی و تحقیقی خود را نیز ادامه داد.
سال ۱۳۶۰ با روح انگیز سلطانینژاد ازدواج کرد که حاصل این ازدواج سه پسر به نامهای اروند، ارس و کارون است. سرانجام حمید پور حاجی زاده در نیمه شب ۳۱ شهریور ۱۳۷۷ همراه با کودک ۹ سالهاش کارون، در پروژهی «قتلهای زنجیرهای وزارت اطلاعات جمهوری اسلامی» به گونهای دلخراش به قتل رسیدند.
سال ۱۳۶۰ با روح انگیز سلطانینژاد ازدواج کرد که حاصل این ازدواج سه پسر به نامهای اروند، ارس و کارون است. سرانجام حمید پور حاجی زاده در نیمه شب ۳۱ شهریور ۱۳۷۷ همراه با کودک ۹ سالهاش کارون، در پروژهی «قتلهای زنجیرهای وزارت اطلاعات جمهوری اسلامی» به گونهای دلخراش به قتل رسیدند.
بر پیکر من نقش شود نقشه ایران / پر خون چو نمایند به خنجر بدنم را
روایت اروند از سینه و صورت پاره پارهی کارون و پدرش:
«شب سی ام شهریور ۷۷ من و برادرم ارس حدود ساعت دو و نیم از مراسم عروسی به خانه برگشتیم. متعجب بودیم که چرا پدر و مادر و کارون، برادر کوچکترمان نیامدهاند. چراغ خاموش خانه برایمان بی معنی بود. مگر میشد حمید پور حاجی زاده باشی و تا اروند و اَرَسات نیامده اند بخوابی؟
در را که باز کردم و وارد شدیم، برای اولین بار بود که فهمیدم خون و چاقو و خنجر چه معنایی میدهند. اما مگر میشد بابا را با آن سینه پاره پاره شده دید؟ پای برهنه و با آجری در دست تمام همسایه ها را بیدار کردم.
پلیس و سرباز و خون و چاقو و گریه های رییس آگاهی که مادرم گمان برده بود قاتل است و مدام میپرسید چرا شوهر و بچه ام را کشتید؟
پزشک قانونی که آمد پرسیدم بابام زنده است؟ وقتی گفت نه دو نفرشان مرده اند خشکم زد. دو نفرشان؟
گفت برو ببین. دو سه ساعت صدای مادرم را نشنیده بودم که فریاد می کشید کارون.
گفت برو ببین. دو سه ساعت صدای مادرم را نشنیده بودم که فریاد می کشید کارون.
وقتی از پشت پنجره چشمان باز و سینه و صورت پاره کارون و دیدم فریادم به آسمان بلند شد و فهمیدم که خدا هم روزی میمیرد. بعد از پانزده سال هنوز دلم به حال آن شب برادرم ارس میسوزد. شوکه شده بود. رد خون را گرفته بود و دور خانه می چرخید. حمید که پدرت باشد میفهمی ابد هم برای یتیم شدنت زود است.»
گزارش یک قتل، «کارون در من است امشب»
گزارش یک قتل، «کارون در من است امشب»
گزارش مفصل قتل با عنوان «گزارش یک قتل، کارون در من است امشب» که بخشهایی از آن در برخی نشریات داخل کشور مانند نشریهی پیام هاجر شماره ۳۰۲، ۵ بهمن ۱۳۷۸ توسط محمد حاجی زاده، برادر حمید چاپ شد. در این گزارش آمدهاست: «…!… پزشک قانونی تعداد ضربههای دشنه فرو رفته در سینه برادر را ۲۷ از زیر گلو تا زیر ناف و ضربهٔ وارده به سینه کارون را بالغ بر ده ضربه دانسته بود…
آ ثار ضربه سخت و مشت در سر و صورت، پارگی قلب و ریه و دستگاه گوارش، بریده شدن انگشتان دست راست حمید تا روی پوست، بنا به نظرپزشک قانونی با هر ضربه کارد حمید تیغه چاقو را میگرفته و قاتل میکشیده و برای باری دیگر فرو میکردهاست که منجر به این گردیده که کف دست بشود پر از شیارهای عمیق شقاوت…»
دردناکتر آنکه در بخش دیگری از گزارش آمده است:
کسانی که در غسالخانه حضور داشتهاند و یا جسد کارون را دیدهاند از جای آثار نیش چاقو بر روی گوش، صورت و پشت کارون گفتهاند که باید این آثار قبل از پاره پاره کردن سینه، قلب و شکم کارون روی داده باشد.
بعضی نیز که به دقت به صورت کارون نگاه کردهاند به قول روستاییهای ما حالت «گرگ پدمک» را در چهره کارون دیدهاند. » اصطلاح «گرگ پدمک» در خصوص روبرو شدن گوسفند با گرگ به کار میرود که گوسفند با چشمان بیرون زده، خشک اش میزند.
حمید پورحاجی پور که گویی مرگ و نحوه به قتل رسیدن خود را پیش بینی کرده بود در غزل «غفلت گوهر شکنان» چنین میگوید:
آخر ای خنجر مردم کش بیگانه پرست/ خوش نشستی به تنم در شب خنجرشکنان
پاس ما مردم آزاده بدارید که ما/ تاج برداشته ایم از سر افسر شکنان
پاس ما مردم آزاده بدارید که ما/ تاج برداشته ایم از سر افسر شکنان
فرخنده حاجی زاده در مصاحبه با روزآنلاین از پیگیری قتل برادرش میگوید:
به ما گفتند «یک اشتباه ساده بود» !
به ما گفتند «یک اشتباه ساده بود» !
از همان ابتدا مشخص بود که قتل عادی نیست هرچند می گفتند قتل شخصی بوده اما خود ما هم که زیاد هنوز نمیدانستیم مساله چیست دنبال انگیزه و قاتل می گشتیم یادم است پیش رئیس آگاهی کرمان می نشستم و مدام انگیزه ردیف میکردم و می بافتم که مثلا شاید زمانی دختری را دوست داشته و اکنون شوهر آن دختر فهمیده و… عمق فاجعه اینقدر بود که ما هم حالت عادی نداشتیم.
اما رئیس اداره آگاهی کرمان می گفت این قتل عادی نیست. بازپرس پرونده می گفت این قتل انگیزه ای به بزرگی چنار میخواهد و دنبال این جور چیزها نگرد باید کسی یا داروی روانگردان مصرف کرده باشد یا انگیزه ای فراتر از این ها داشته باشد و… تمام این سالها پی گیریهای ما ادامه داشت همه جا رفتیم هر کاری میتوانستیم کردیم از طرفی هم از سوی وزارت اطلاعات تحت فشار بودیم و احضار و بازجویی و… در نهایت هم که گفتند یک اشتباه ساده بوده.
فرخنده حاجیزاده در پاسخ به سوال خبرنگار روزآنلاین مبنی بر اینکه آیا از وزارت اطلاعات که در آن زمان مسئولیت ۴ قتل دیگر را پذیرفته بود پیگیری نکردید؟ اضافه میکند:
به ما که ابتدا هیچ پاسخی نمیدادند اما بعد گفتند بروید از وزارت اطلاعات شکایت کنید. یعنی ماموران وزارت اطلاعات که ما را احضار وبازجویی میکردند به ما می گفتند بروید از وزارتخانه ما شکایت کنید یا میگفتند اگر راست می گویید بیایید جلوی وزارت اطلاعات اعتصاب کنید و چرا نمیکنید و… خیلی بی رحمانه بود بازی ای که با ما شروع کردند.
No comments:
Post a Comment