November 27, 2015

مصاحبه‌ای منتشر نشده با خواهرِ مجید شریف



محمد شوری /
به دنبالِ وقوعِ قتل‌های زنجیره‌ای، وقتی در روزنامه‌ی سلام کار می‌کردم، خواستم گزارشی تهیه کنم، که چون منع شدم،ادامه ندادم.متن زیر مصاحبه‌ای‌ست که با خواهر مجید شریف در همان سال 77 ابتدای وقوع این قتل‌ها انجام داده‌ام. چون از نوار پیاده کرده‌ام، بخشی که مفهوم نبود را نقطه‌چین گذاشته‌ام.
62majid
پسرم‌؛ از كلاس‌ اول‌‌ تا آخر شاگرد اول‌ بود، در شش‌ كنكور شركت‌ كرد كه‌ در‌ دوتای‌ آن‌ها اول‌ شد. يكی‌ در دانشگاه‌ پهلوی‌ِ شيراز و يكی‌…..
س: كميته‌‌ی تحقيق‌ تا به‌ حال‌ سراغ‌ِ شما نيامده؟
ج: خير؛ اصلا نيامده، حتی‌ شكوائيه‌ به‌ رياست‌ جمهوری‌ نوشته‌ايم‌ ولی‌ جوابی‌ نداد‌ه‌اند.
س:‌ يعنی‌ از هيچ‌‌ قسمتی‌ سراغ‌ شما نيامده‌اند؟ از رياست‌ جمهوری، اطلاعات، از كميته‌‌‌ی تحقیق!
ج: نه‌، خير.نامه‌های‌ مشكوك‌ از يك‌ دوست‌ ناپاك‌‌داشتيم؛‌ كه‌ معلوم‌ است‌ اين‌ دشمن‌ پدر سوخته‌ ‌‌كاری‌كرده‌ است.
‌بعدا معلوم‌ شد‌ كه‌ چند نفر از افراد‌ِ اطلاعات‌‌ در قتل‌ فروهر، پوينده‌‌ و مختاری‌ دست‌‌ داشته‌‌اند.و به‌ ما‌ هم‌ گفته‌ بودند كه‌ شما‌ را زندانی‌ نمی‌كنيم‌ كه‌ مشهور شويد، بلكه‌… پسرم‌ برای‌ ورزش‌ِ صبحگاهی‌ هميشه‌ بيرون‌ می‌رفت‌…خدا شاهدست‌، ايشان‌ صبح‌‌ ساعت… به‌ حياط‌‌ می‌رود، ولی‌ شب‌‌ كسی‌‌ آمدن‌ِ ايشان‌ را نديد.
هميشه‌ من‌ در حياط‌ بودم‌ و می‌ديدم‌ ايشان‌ را‌ در حين‌ رفتن، ولی‌ آمدن‌ِ شب‌ را نديدم.‌ صبح‌ِ آن‌ روز‌ برای‌شان‌‌ شير آوردم‌، ايشان‌ مشغول‌ نوشتن‌ِ كتاب‌ بود… چراغ‌ها روشن‌ بود، فكر كردم‌ توی‌ حمام‌ است، يك‌ سا‌عت‌ونيم‌ منتظر‌ ايستادم،‌ بعد‌ا آمدم كليد را برداشته‌‌‌ در‌ را باز كردم؛ بعد كه‌ در‌ را باز كردم‌ و همه‌ جا را گشتم‌‌‌ ديدم‌‌‌ ايشان‌‌‌‌ نيست‌! آدمی‌ كه‌ اين‌قدر‌ با‌ اسراف‌ مخالف‌ بود، همه‌‌ی لامپ‌های‌ خانه‌اش‌ روشن‌ بود! احتمال‌ دارد‌ ايشان‌ را‌ از خانه‌ برده‌ باشند، چون‌ غير از پدر بيمارش‌ كسی‌ در خانه‌ نبوده‌،‌ احتمال‌ دارد‌ وارد خانه‌ شده‌ باشند و ايشان‌ را برده‌‌ باشند. وی‌‌ فردی‌‌ بود‌‌ خيلی‌ راستگو‌ و‌ با همه‌ مهربان‌ بود. يعنی‌ به‌ هيچ‌كس‌ دروغ‌‌ نمی‌گفت؛‌ اگر از او سؤال‌ می‌كردی‌ به‌ كجا می‌روی‌؟ از كجا می‌آيی‌‌، همه‌‌ی برنامه‌هايش‌ را می‌گفت…
س:‌ آيا سابقه‌‌ داشته‌ صبح‌‌ بیرون‌ برود‌‌‌‌ ورزش‌ كند؟
ج: بله‌ می‌رفت.
س: پزشكی‌ قانونی‌ چه‌ گفت؟
ج:‌ در شناسنامه‌اش‌ نوشته‌‌شد: مرگ‌ نامعلوم. من‌ خودم‌ پيگير اين‌ برنامه‌ بودم‌؛ همه‌ جاها را‌ رفته‌ام‌ سر زده‌ام، ولی‌ پزشكی‌ قانونی‌ گفت: ‌تحت‌ آزمايشات‌ است، دو ماه‌‌ ديگر‌ بيائيد‌ جواب‌ بگيريد. من‌‌ نمی‌دانم‌ چطور‌ ده‌‌‌ روز‌ ديگر جواب‌ دادند كه‌ سكته ‌‌قلبی‌ كرده‌ است.آقا‌ اگر سكته‌‌ی قلبی‌ باشد‌ در فاميل‌هاي‌مان بايد باشد. بايد من‌ سكته‌ بكنم، پدرم‌ در سن‌‌ . . . سالگی ‌‌سكته‌‌ی مغزی‌كرد.
س: چطور شما پيگيری‌ نكرديد كه‌ كميته‌‌ی تحقيق‌ سراغ‌تان بيايد؟
ج: چرا؟‌ ما داد‌گاه‌ رفتيم، پرونده‌ از كلانتری‌ به‌ آگاهی‌ جنايی‌ رفته‌است. رفتيم‌ از ما‌ پرسيدند شما شكايتی‌داريد، گفتيم‌ : صددرصد؛ پسر من‌ كه‌ طوريش‌ نبوده‌ كه‌ سكته‌ كند. پدرش‌ سال‌هاست‌ كه‌ افتاده‌‌ و‌‌ زمين‌گير است‌ و فراموشی‌ گرفته؛‌ ولی‌ دكتر گفت‌‌: وی‌ در‌ نهايت‌‌ِ سلامتی‌ است.پسرم‌ اين‌قدر سلامت‌ بود كه‌ نمی‌شود گفت‌‌، حتی‌ يك‌ سرماخوردگی‌ ساده‌ نداشت.
س:‌ چرا كميته‌ای‌ كه‌ مسأله‌‌ی قتل‌ها را بررسی‌ می‌كند، به‌ سراغ‌ شما نيامده‌اند؟ شما تلفن‌ نزديد؟ مشكل‌ اين‌ است‌ كه‌ علت‌ مرگ‌‌ را‌‌ ايست‌ قلبی‌گفته‌اند. شما در پزشك قانونی‌ جسدش‌ را ديديد؟
ج: يكی‌ می‌گفت‌ سرش‌ را‌ تراشيده‌اند، در همان‌ حالت‌ تشنج‌ به‌ او دست‌ داده‌ بوده‌، دكترهايی‌ هستند كه‌ می‌گويند يك‌ آمپولی‌ از‌ روی‌ لباس‌ تزريق‌ می‌كنند كه‌ بعد از چند‌ دقيقه‌ تشنج‌ به‌ او دست‌‌ می‌دهد. آقايی‌ كه‌‌ از‌ همسايه‌ها‌ بوده‌ گفته‌ ا‌ست‌‌‌ لرزش‌ شديد‌ به‌ او دست‌ داده‌ ،بعد هم‌‌ رفته‌اند كلانتری‌ را خبر كرده‌اند.
س: احتمال‌ می‌دهيد ايشان‌ صبح‌ برای‌ ورزش‌ رفته،‌ يعنی‌ در آن‌جا مراقبش‌ بودند و بعداو‌ را برده‌اند؟
ج:‌ او يك‌ آدم‌‌ پاك، مؤمن‌ و ساده‌ بود. خدا شاهد است‌ از نظر ايمان‌ از خيلی‌ها بالاتر بود. و ما از‌ يك‌ خانواده‌‌‌ی اصيلی‌‌ هستيم، از خانواده‌‌ی ملا احمد نراقی‌ و ملا احمد شريف‌كاشانی.‌
س: قبلا‌‌ دادستان‌‌ انقلاب‌‌ او‌ را‌ برای‌‌ چه‌ كاری‌ خواسته‌ بود؟
ج: يك‌ آقايی‌ به‌ نام «‌اميری» از روزی‌ كه‌ ايشان‌ از فرانسه‌ به‌ ايران‌ آمدند، تحويلش‌ گرفت‌، از اطلاعات‌ هم‌ بعداً مرتبا که‌ گاهی‌ به‌‌ ما‌ تلفن‌ می‌زندند. با او تماس‌ داشتند.. آخرين‌ چيزی‌ كه‌ در تقويمش‌ نوشته‌ اين‌ بود كه‌ من‌ با آقای «‌اميری»‌ در هتل‌ استقلال‌ قرار‌ داشتم. و پسر دائی‌اش‌ هم‌‌ چند سالی‌ بود كه‌ اين‌ جا می‌آمد و می‌خوابيد. سه‌ نفر‌ او‌ را‌ به‌ هتل استقلال‌ بردند‌ و گفته‌اند نمی‌گذاريم‌ شما مشهور شويد، كاری‌ می‌كنيم‌ كه‌ گمنام‌ بميری.
س: بعد از اين‌كه‌ پرونده‌ تشكيل‌ داديد اصلا سراغ‌تان نيامدند؟
ج: سراغ‌مان نيامدند، گفتند: نامه‌ را به‌ كلانتری‌ فرستاده‌،‌ و پرونده‌ در دادگاه‌ تشكيل‌‌ دهيد؛ ولی‌ هنوز جواب‌ نيامده‌، نبايد پرونده‌ مختومه‌ بشود.
س: شما با خانواده‌های‌ ديگر (پوينده‌ و مختاری)‌، ارتباط‌ داشتيد كه‌ آن‌ها چه‌ می‌گويند؟
ج: خير؛ ما اين‌قدر گرفتاری‌ داشته‌ايم‌‌ كه‌ سراغ‌ آن‌ها نرفته‌ايم. ايشان‌ را به‌ نحوه‌ی ديگری‌ كه‌ مشهور نشود كشته‌اند.‌ اين‌ها ترفندی‌ دارند. آقای‌ شريف‌ از‌ همه مشهورتر بود، از نظر دانش‌ و همه‌ چيز، از همه‌ نظر، از انسانيت‌ و ايمان‌ با همه‌ فرق‌ داشت. كسی‌ كه‌ بگويد من‌ می‌روم‌‌ در‌ ايران‌‌ زندگی‌ می‌كنم‌ و غُل‌ و‌ زنجيرِ ايران‌ را‌ به‌ غرب‌ ترجيح‌ می‌دهم‌ و بگويد من‌ گورستان‌‌ِ ايران‌ را ترجيح‌ می‌دهم‌ به‌ دموكراتيك‌ِ غرب،‌خدا‌ شاهد هر وقت‌ به منزل‌ من‌ می‌آمد، تا مي‌‌رفت‌ وضو بگيرد، با يك‌‌ طُمأنينه‌ای‌ وضو می‌گرفت. به‌ كاشان‌ کهمی‌رفت، تا‌ به‌ديدار‌‌ پدربزرگ‌‌ و مادربزرگ‌ برود.‌ اگر با كسی‌ حرف‌ می‌زد‌ می‌گفت‌‌: من‌‌ از نوادگان‌ ملا احمد نراقی‌كاشانی‌ هستم. می‌گفتند: آن‌‌ بزرگ‌ والامقام‌‌‌ محبوب‌ كسانی‌ بودند.‌ اصليت‌ هركس‌ مشخص‌ است. شما يك‌ چيزی‌ می‌شنويد ولی‌ برای‌ ما ناباورانه‌ است.
س:‌ چرا‌ شما پيگری‌ نمی‌كنيد؟
ج:‌ به‌ ما گفتند: خبر به‌ شما می‌دهيم.
س:چرا به‌ كميته‌‌ی تحقيق‌ نمی‌رويد؟ از طرف‌ رياست‌ جمهوری‌ هيچ‌ تماسی با شما نگرفته‌اند؟
ج:‌ من‌ می‌خواهم‌ بگويم‌ از‌ اين‌ جوان‌ هر چه‌ بنويسيد كم‌ نوشته‌ايد…
س: نظر من‌ اين‌ است‌ كه‌ شما پيگيری‌ كنيد؟
ج: شماره‌‌ آن‌ را‌ از كجا بياوريم‌؟ به‌ هر حال‌ نامه‌ فرستاده‌ايم،نامه‌هايی‌ برای‌‌ او می‌آمد‌ كه‌ تهديدآميز بود. آن‌كس‌ كه‌ نامه‌‌ی تهديدآميز برای‌ او می‌نوشت‌ در‌ وزارت‌ اطلاعات‌ بود.
س: آن‌ نامه‌ها را به‌ كميته‌‌ی تحقيق‌ بدهيد.
ج: در يكی‌ از نامه‌های‌ تهديدآميز نوشته‌ بود: «من‌ كتاب‌‌ِ ارتداد‌ِ تو‌ را‌ در پشت‌ِ ويترين‌ می‌بينيم، برايت‌ ترسيدم…»
دكترای‌ جامعه‌ شناسی‌ از‌ فرانسه‌ داشت،‌ در خاطرات‌ِ خود نوشته‌: ساعت‌ سه‌ بعدازظهر با علی‌اکبر خان‌جانی؟(‌خانباباتهراني‌؟جهانبانی؟) ملاقات‌ داشته؛‌‌ يك‌ نوع‌ حسادت‌‌ به‌ او داشتند؛
سابقة‌‌ی پزشكی‌ نداشته‌ است؛‌ حتی‌‌ يك‌ قرص‌‌ هم‌ نمی‌خورد… .

No comments:

Post a Comment