October 16, 2015

اعدام به مثابه قتل عمد

اگر اعدام می‌توانست جوامع انسانی را از موقعیت‌ها و احتمال‌های شرارت حفظ کند، اکنون جامعه‌ چین و ایران باید به سرزمین‌های آرمانی جهان بدل شده بودند چرا که آن‌ها بیشترین آمار اعدام را به جهان عرضه کرده‌اند.
با این همه، آن‌ها هم‌چنان ناگزیر به اعدامند و چه بسا ناگزیر به اعدام‌های بیش‌تر، و این بدین معناست که آن‌ها هرگز توفیقی در مهار کردن نیروی شر در جامعه نیافته‌اند.
آن‌ها لابد در این توهم نیز بوده‌اند که با اعدام‌های بی‌شمار خود به جامعه نهیب بزنند و از ارتکاب جرم‌ها و جنایات آینده پیش‌گیری کنند، اما در عمل آن‌ها جز به رانه‌های «شر» میدان نداده‌اند و جز به فرصت‌های «شرارت» نیفزوده‌اند.
اعدام در ایران
انسانی که دست به جنایت می‌یازد، بی‌تردید، کرامت طبیعی‌اش را مخدوش شده درمی‌یابد و هنگامی که اعدام می‌شود، یک بار دیگر ـــ و این بار برای همیشه ـــ بی‌حرمت می‌شود و زخم عمیق این بی‌حرمتی بزرگ اما به گونه‌ای طبیعی بر گرده نسل‌های بعدینه فرود خواهد آمد و همین خود بسنده است تا امکان شرارت به مثابه کرامت و حرمت زخم‌خورده و نادیده‌ انگاشته شده، خود را از مرزهای زمان و مکان عبور دهد و به آینده و به آیندگان برساند و بدین وسیله زندگی را برای آنان ناامن و ناخوش گرداند:
کسی که اعدام می‌شود، همچون «دراکولا» است، به رغم مرگ رسمی و اسمی‌اش، هرگز نخواهد مُرد مگر آن زمان که حرمت و حریم از دست‌داده‌اش جبران شده باشد: وضع کسی که اعدام می‌شود ـــ فارغ از رانه و زمینه آن ـــ به مثابه کسی است که عامدانه با حمله یک یا چند نفر به قتل می‌رسد با این تفاوت که اعدام قتل‌ عمدی‌ است که برخلاف قتل‌های دیگر، تمام افراد جامعه در آن شرکت دارند؛ ــــ و این خود اعدام را به سخیف‌ترین، پلشت‌ترین و ناروا‌ترین قتل عمد بدل می‌کند: به یک قتل عمد اجتماعی که درست به دلیل همگانی و اجتماعی بودنش، امکان پیگرد ندارد و این زیاده موذیانه و رذیلانه است.
اعدام عملی از بنیاد علیه زندگی و کرامت طبیعی انسان و از این رو از بنیاد عملی نادرست است: چه به مثابه «پادافره» برای فرد و چه به مثابه عملی بازدارنده و هشدار دهنده در برابر جامعه.

اعدام به مثابه پادافره

وقتی انسانی به خاطر جرم و جنایتی که مرتکب شده، اعدام می‌شود، در حقیقت با اعدام شدن از فرایند مجازات طبیعی و پاسخ‌گویی در برابر عمل خود، رهایی می‌یابد. او آن فرصت را نمی‌یابد که با «کرده» خود رو‌به‌رو شود و در آن درنگ و نظر کند.
روزی زنی در نزد روان‌کاو مشهور، کارل گوستاو یونگ، اعتراف کرده بود که ده سال پیش کسی را به قتل رسانده و با آن‌که هیچ‌کس از آن بویی نبرده اما او ده سال است که آرام و قرار ندارد و برایش چنان است که گویی همگان از این قتل آگاهند.
یونگ پاسخی بنیادی به او داده بود: همین که خود تو از این قتل آگاهی داشته باشی، یعنی آن‌که همه عالم از آن آگاهی دارند.
انسان در برابر رفتار خود مسئول است و اعدام این مسئولیت را از او سلب می‌کند. با این همه، در نظر آورید که بسیار کسانی که در جامعه ایرانی اعدام می‌شوند نه قاتلند و نه دزد و رهزنانی خطرناک! ـــ بلکه گاهی تنها اندیشه‌، اعتقاد و گرایش‌های دیگرگونه‌ای دارند و این نه تنها دهشتناک، که جنایتی است عظیم که در حق آنان روا داشته می‌شود.
اعدام قاتلان و جانیان تنها نابود کردن امکان رویارویی آن‌ها با عمل‌شان نیست بلکه در بنیاد ناعادلانه‌ترین گونه‌ قتل نیز هست: آن‌که دیگری را به قتل می‌رساند اغلب در یک واکنش آنی و بدون طرح و نقشه قبلی این کار را انجام می‌دهد و این در شرایطی است که مقتول هم امکان دفاع داشته یا دست‌کم (به دلیل ناآگاهی از طرح و نقشه قاتل) مملو از امید به زندگی بوده است اما در اعدام، انسان در یک بن‌بست نهایی قرار می‌‌گیرد؛ در بن‌بستی که برون رفتن از آن هرگز امکان‌پذیر نیست چرا که مرگش حکم است، قانون است، قطعی‌ست، بی‌چون و‌ چراست و از این رو، دهشتناک‌ترین گونه‌ قتل عمد است: قتل عمدی که با هیچ‌گونه قتل نابه‌هنگامی که در زندگی هر روزه ممکن است رخ بدهد، ‌ هم‌شأنی و هم‌سانی‌ ندارد.

محمود صباحی، جامعه‌شناس
به زبان دیگر، در اعدام، جرم با پادافره هرگز برابر و یکسان نیست و پادافره بسیار بزرگ‌تر و وحشتناک‌تر از جرمی است که به وقوع پیوسته است.
تئودور داستایفسکی در رمان ابله‌(۱) از زبان پرنس می‌شکین این عدم تناسب در اعدام را چندان عالی توصیف کرده است که دریغم می‌آید که پاره‌ای از توصیفش را در این‌جا نیاورم: «مجازات اعدام به گناه آدم‌کشی، به مراتب وحشتناک‌تر از خود آدم‌کشی است. کشته شدن به حکم دادگاه به قدری هولناک است که هیچ تناسبی با کشته شدن به دست تبهکاران ندارد. آن کسی که مثلاً شب، در جنگل یا به هر کیفیتی به دست دزدان کشته می‌شود تا آخرین لحظه امیدوار است که به طریقی نجات یابد، هیچ حرفی در این نیست. مواردی بوده است که کسی که سرش را گوش تا گوش می‌بریده‌اند هنوز دلش به فکر فرار گرم بوده یا التماس می‌کرده است که از خونش درگذرند. حال آن‌که این‌جا همین امیدی که تا آخرین دم دل را گرم می‌دارد و مرگ را ده برابر آسان‌تر می‌کند، بی‌چون و چرا از محکوم گرفته می‌شود. این‌جا حکم صادر شده و همین که حکم است و قطعی است و اجباری است، هولناک‌ترین عذاب است و بد‌تر از آن چیزی نیست. سربازی را در میدان جنگ جلو توپ بگذارید و شلیک کنید. او تا آخرین لحظه امیدوار است. ولی حکم “قطعی” اعدام همین سرباز را برایش بخوانید، از وحشت ناامیدی دیوانه می‌شود یا به گریه می‌افتد.»
اجرای حکم اعدام تبهکارانه‌ترین قتل ممکن در جهان است چرا که پشتوانه آن گونه‌ای عمد و طراحی و برنامه‌ریزی از پیش است و فرا‌تر از این، ما می‌دانیم که قاضیان اغلب از دست یافتن به دلایل و انگیزه‌ها و بیش از همه، از دست یافتن به حقیقت قتل‌ها و جنایات ناتوانند و هنگامی که کسی اعدام می‌شود، چه بسا که بخش بزرگی از امکان دست‌یابی احتمالی به حقیقت را نیز با خود به گور می‌برد.
ما هر روز ممکن است با اخباری رو‌به‌رو شویم که با ما می‌گویند: قاتل واقعی پس از ۲۰ سال اعتراف کرد و کسی که اعدام شد، بی‌گناه بوده است: چگونه می‌توان بر چنین خطاهای قضایی هولناکی چیره شد و زندگی‌ ـــ دست‌کم بخشی از زندگی ـــ ناکرده‌گناهان را نجات داد اگر که صدور حکم اعدام از نظام‌های قضایی جهان برون گذاشته نشده باشد؟
اعدام از هر کنج و کناری که بدان نگریسته شود، علیه انسان و بیش از همه، علیه هستی انسانی و در ‌‌نهایت علیه حقیقت است؛‌‌ همان حقیقتی که گاهی اگر صبور و فکور باشیم شاید نیم‌نگاهی به ما بیندازد و در آن لحظه است که با خود خواهیم گفت:‌ ای کاش اعدام نشده بود!

اعدام به مثابه عملی بازدارنده و هشدار دهنده

حاکمان و نظام‌های سیاسی‌ای که گرایش تند و تیزی به اعدام دارند، بیش از هر چیز در این توهم هستند که اعدام سبب انذار و بازداری اجتماعی جرم و جنایت می‌شود، اما زهی خیال باطل!
Edam
با اعدام و بد‌تر از آن با نمایش اعدام، چهره زندگی مخدوش می‌شود و نیروی خدای مرگ در جامعه فزونی می‌گیرد، چرا که اعدام واداشت زورتوزانه باشندگان است به نبودن و این یعنی چیرگی عامدانه رانه مرگ بر رانه زندگی! ـــ مُردن به خودی‌خود بخشی از زندگی است اما هنگامی که بر انسان (یا بر هر باشنده‌ای دیگر) تحمیل می‌شود، دیگر‌‌ همان مُردن طبیعی پیشین که بخشی از فرایند بودن است، نیست بلکه کُشتن است و کُشتن از طریق اعدام، هرگز‌‌ همان کُشتنی نیست که پیش‌تر برای خود رانه‌ای طبیعی (مثل انتقام) داشته است.
اگر جامعه قانون‌مدار از شهروندانش می‌خواهد که دست از انتقام‌های شخصی بکشند نه برای آن است که کشتار به‌گونه‌ای زشت‌تر و وخیم‌تر از طریق اعدام ادامه یابد بلکه برای آن است که کشتار به مثابه امر طبیعی متوقف شود و هم‌زمان بدین معنا نیز هست که جامعه فرصت آن را بیابد که از ساخت‌ها و ذهنیت‌های طبیعی و قبیله‌ای خود فاصله بگیرد و گستره جهان و مناسبات انسانی را از نو در ذهنش شناسایی کند، اما اعدام درست برعکس عمل می‌کند. یعنی جامعه را در وضع و گرایش طبیعی و قبیله‌ای نگاه می‌دارد و در اساس مانع تغییر و توسعه تاریخی آن می‌شود.
انسانی که روزانه با خبر و نمایش اعدام رو‌به‌روست، به تدریج قبح و زشتی مرگ از ذهنش زدوده می‌شود چرا که هر روز خود را به مرگ و نیستی نزدیک‌تر احساس می‌کند و مهم‌تر از این، آن‌که هر روز خود را در برابر نفوذ و برتری قهار مرگ کوچک‌تر و بی‌ارزش‌تر درمی‌یابد. این طبیعی است که چنین انسانی در رویارویی با زندگی دیگران نامسئولانه‌تر، بی‌محابا‌تر و خشن‌تر رفتار خواهد کرد.
بنا‌بر‌این، اعدام نه تنها نمی‌تواند نیروی شرارت را مهار کند که در بنیاد عامل تولید و بازتولید آن است زیرا اعدام با نزدیک‌ ساختن انسان به قلمرو مرگ، سبب تحقیر گرایش انسان به زندگی می‌شود و بدین وسیله، توازن زندگی او را به سود رنج، شقاوت و خشونت (به مثابه نشانگان اقتدار مرگ)، بر هم می‌‌زند.
انسانی که مدام در معرض شنیدن از اعدام و دیدن اعدام است، از درون خود را خوار شده درمی‌یابد زیرا هیچ خوارداشتی نیست که همه انسان‌ها را در خود سهیم نکند و اعدام، چنان‌که اشاره شد، عظیم‌ترین و هولناک‌ترین گونه‌ خوارداشت در جهان است؛ سلب کرامتی است که به گونه‌ای جبارانه و عامدانه جسم و روان انسان‌ها را هدف قرار می‌دهد تا آن‌ها را هر چه بیش‌تر به موجوداتی دست‌آموز، هراسان، رام و گوش به فرمان بدل کند.
هر چه زندگی در چشم‌انداز انسان ارجمند‌تر و شریف‌تر نمایانده شود، انسان نیز در خود و از بودن خود احساس کرامت افزون‌تری خواهد کرد و از همین رو، کمتر به آزار و جنایت خواهد گروید.
نقض و نقص کرامت،‌‌ همان دلیل بنیادی گرایش به جنایت است و اعدام، احساس عدم و کاستی کرامت را در جامعه ایجاد و به شدت فراگیر می‌کند و از این رو، علیه امنیت اجتماعی و سیاسی اکنون و آینده است.
هر کنش اجتماعی‌ای که حرمت جان و جسم انسان را به خطر اندازد، هم‌زمان زمینه‌ جنایت را نیز فراهم می‌آورد و طبیعی است که اعمال خشونت و اجرای حکم اعدام که حد نهایی اعمال خشونت به گونه‌ای عمدی‌ست، در این میانه بیش‌ترین سهم را داشته باشد؛ به ویژه اعدام به روش بر دار کردن که تحقیرآمیز‌ترین، زشت‌ترین و زننده‌ترین روش اعدام است. اعدامی که گرد و غبار غم‌انگیز احساس تحقیر را در سطح کل جامعه می‌پراکند و بدین وسیله رانه و نیروی شرارت‌های بعدینه را در نهان‌گاه‌های روان انسانی می‌آگند.

خلاصه:

یک: نخستین کسی که زمینه‌ وقوع جرم و جنایت را فراهم کرد، بدون تردید‌‌ همان کسی بود که نخستین‌ بار کنشی طبیعی در انسان را ناهنجار، غیر طبیعی و خطا اعلام کرد و در حقیقت، نخستین عمل خشونت‌آمیز را به مثابه مجازات بر انسان روا داشت و اعدام ناروا‌ترین و خشونت‌آمیز‌ترین مجازات‌ بود.
دو: آن‌که اعدام می‌کند و آن‌که می‌کُشد در کار پرستش خدای مرگ است اما آن‌که بساط اعدام و بر دار کردن می‌گسترد، لجوجانه و بی‌شرمانه معبدی برای عبودیت خدای مرگ بر پا می‌سازد! ـــ معبدی برای نیایش و نمایش‌‌ همان خدایی که او را به بندگی و بردگی خود فروکاسته است.
سه: اگر فرهنگ انسانی ــــ بر خلاف ادعایی که می‌شود ـــ چندان هم ارجمند و محل اعتبار نیست از این روست که از طریق‌ نیروی پلشت نهیب، تنبیه، شکنجه و اعدام، ایجاد، سامان و گسترش یافته است و ارزش و اعتباری هم اگر در این فرهنگ به اصطلاح بشری هست، همانا معطوف به کسانی است که این فرهنگ را به شدت سنجیده و نقد کرده‌اند و در پی رهایی از آن بوده‌اند، نه در نزد کسانی که چوبه‌های دار بر پا ساخته‌اند تا به زعم خود از ارزش‌های فرهنگی و اعتقادی جامعه مراقبت کرده باشند.
چهار: کاستن جرم و جنایت هرگز نه در گرو شدت بخشیدن به تنبیه و اعدام ـــ که سبب تحقیر عمیق‌تر و شدید‌تر مجرمان می‌شود ــــ بلکه در گرو پایان بخشیدن به هر گونه تحقیر، تنبیه و مجازات (به ویژه مجازات اعدام) است زیرا به‌‌ همان اندازه که از شدت و شمار تنبیه، تأدیب، گوشمال و اعدام کاسته گردد، جرم و جنایت نیز رو به کاستی می‌گذارد. ــــ چندان هم پیچیده نیست: مجرم بی‌درنگ برآیند و معلول رفتار مجازات‌گرانه است و هنگامی که او را دوباره مجازات می‌‌کنند، در حقیقت او را از نو از کارمایه و از رانه‌ جرم بعدینه می‌انبارند.

No comments:

Post a Comment