September 7, 2015

میراث جیمى کارتر براى ایران

رولاند الیوت بران
ایران وایر : دوران ریاست جمهوری «جیمی کارتر» بیش از هر رییس جمهور دیگری در امریکا با مذاکره و ارتباط با ایران گره خورده است. انقلاب سال ۱۹۷۹ ایران او را نیز مثل همه شگفت زده کرد. بسیاری از سلطنت طلبان ایرانی هم‌چنان کارتر را یا مقصر سقوط شاه می دانند و یا او را به دلیل رفتاری که با شاه داشت، ملامت می کنند. ناتوانی کارتر در آزاد کردن کارکنان سفارت امریکا در تهران که توسط حامیان آیت الله خمینی به گروگان گرفته شده بودند، سبب شد در انتخابات ریاست جمهوری سال ۱۹۸۰ از رقیب خود، «رونالد ریگان» شکست بخورد. کارتر هنوز هم ناتوانی در آزادسازی کارکنان سفارت را بزرگ ترین حسرت خود می داند.
 
کارتر اکنون ۹۰ ساله است. اوایل ماه اوت امسال اعلام کرد که باید برای مقابله با سرطان، تحت درمان قرار می گیرد. بسیاری برای او آرزوی سلامتی و بهبود می کنند ولی پرسش از میراث او نیز بر سر زبان ها افتاده است. در این نوشته، به تصمیمات سرنوشت ساز کارتر در مورد ایران خواهیم پرداخت.
 
جیمی کارتر در سال ۱۹۷۷ با عنوان فرماندار دموکرات ایالت «جورجیا» بر کرسی ریاست جمهوری امریکا نشست. او در امریکا به دلیل تأکید بسیارش بر حقوق بشر، در اقلیت محسوب می شد اما در داخل ایران، پیش از آن که به ریاست جمهوری برسد، توجه اپوزیسیون سیاسی را به خود جلب کرده بود.
«منصور فرهنگ»، استاد روابط بین الملل در کالج «بنینگتون» چنین می گوید: «بسیار جالب است که کارتر حتی پیش از آن که رییس جمهور شود، یعنی در دوران مبارزات انتخاباتی خود، اولین کسی بود که در انتخابات ریاست جمهوریِ امریکا بر اهمیت حقوق بشر به عنوان بُعدی از سیاست خارجی امریکا تأکید و تمرکز کرد. این در واقع، در مسیر اذهان عمومی امریکا و ادامه فضای ضد جنگ، یعنی جنبش ضد جنگ با ویتنام بود. به همین دلیل بود که کمپین انتخاباتی کارتر و تأکید بر مسأله حقوق بشر حتی در سخنرانی افتتاحیه او از همان ابتدا توجه جنبش های سیاسی مخالف حکومت را در ایران به خود معطوف کرد. یادم می آید در اولین سال انقلاب، حتی رفسنجانی در زندان با من درباره اهمیت دفاع کارتر از حقوق بشر و ارتقای وضعیت حقوق بشر و تأثیر آن بر رفتار مقامات حکومت ایران صحبت می کرد. او از این می گفت که مقامات ایران از میزان سرکوب خود کم کردند و با عناصر مخالف حکومت، رفتار آشتی جویانه تری در پیش گرفتند.»
 
شکی نیست که شاه نیز متوجه این مسأله شده بود. «مهرداد خوانساری» که در زمان شاه دیپلمات بوده است، توضیح می دهد: «در دوران شاه، بسیاری از مقامات ارشد که توسط شخص شاه منصوب و رهبری می شدند، از این مسأله آگاه بودند که در ماجرای مبارزات انتخاباتی امریکا، به مسأله حقوق بشر اشاره شده بود. به نظر من، آن ها می دانستند که امریکا شاید با تکیه بر حقوق بشر، به ایران انتقاداتی وارد کند. به اعتقاد من، این مقامات ارشد حکومتی به مسأله روابط ایران و امریکا بسیار بیش از آن حدی که دولت کارتر در ذهن داشت، اعتبار می دادند. در واقع، آن ها متوجه نشدند که استراتژی حقوق بشرِ کارتر در وهله اول شوروی را نشانه گرفته بود نه ایران را. ولی مقامات ارشد ایرانی این طور برداشت کرده بودند که بهتر است برای گریز از انتقادهای امریکا، بخشی از رفتارهای سرکوب‌گرانه را از جانب نهادهای امنیتی محدود کنیم.»
با این اوصاف، از چشم سیاست خارجی امریکا، شاه هم‌چنان مهم‌ترین متحد امریکا در منطقه خلیج فارس به شمار می آمد. «گری سیک» که در دوران «فورد» و کارتر در «شورای امنیت ملی امریکا» خدمت می کرد، در این خصوص می گوید: «بر خلاف نظر شایع، کارتر این را پذیرفته بود که امریکا پیش از او روابط بسیار نزدیکی با ایران برقرار کرده بوده و ایران نیز در عوض همیشه بنا بوده از منافع امریکا در منطقه محافظت و حمایت کند. این چیزی بود که در دوران "نیکسون" و "کیسینجر" عملی شده بود اما کارتر معتقد بود که ایران می تواند در وضعیت حقوق بشر و نیز بعضی مسایل دیگر تغییراتی بدهد و پیشرفت هایی حاصل کند. کارتر این نکته را در مذاکراتی خصوصی با شاه در میان گذاشته بود. این نکته از نظر استراتژیک هم بسیار حیاتی بود و کارتر سعی می کرد تا با شاه به توافق برسد.»
 
در سال ۱۹۷۷، شب سال نو میلادی، کارتر در کاخ شاه در تهران به سلامتی او می نوشد و از «جزیره ثبات» در منطقه ای پر آشوب صحبت می کند. ولی در اواخر سال ۱۹۷۸، مجموعه ای از اعتراضات و تظاهرات مردمی و مقابله نیروهای شاه که منجر به کشته شدن افراد شد، عملاً رژیم شاه را بی ثبات کرد. در ماه سپتامبر [۱۷ شهریور ۱۳۵۷]، سربازان شاه تظاهرکنندگان را در میدان «ژاله» به گلوله بستند؛ حادثه ای که به «جمعه سیاه» معروف شد و اپوزیسیون را علیه شاه متحد کرد.
 
در مراسم عاشورای همان سال میلیون ها ایرانی به خیابان ها آمدند. از سوی دیگر، اعتصابات کشور را فلج کرده بود و حکومت شاه بی ثباتی را بیش از پیش احساس می کرد. کارتر سرعت و شدت اتفاقات را زود متوجه نشد.
 
گری سیک می گوید: «در آن مقطع، کارتر همان فرضی را می کرد که خیلی های دیگر می کردند؛ این که شاه سیاستمدار باتجربه ای است، سال ها است بر تخت سلطنت تکیه زده، از پسِ بحران های دیگری هم برآمده و خلاصه این که می تواند از پس این آشوب ها هم بر آید. ولی درست همان زمان بود که همه از جمله خودِ شاه فهمیدند که دیگر اوضاع به شدت از کنترل خارج شده و کار از کار گذشته است.»
 
در ژانویه سال ۱۹۷۹، کارتر «رابرت هایزر»، یکی از ژنرال های امریکا را به ایران فرستاد به این امید که قوام و استحکام ارتش ایران را حفظ کند. ولی مأموریت او با شکست مواجه شد. یک هفته بعد، شاه ایران را ترک کرد و در فوریه همان سال، آیت الله خمینی از تبعید به کشور بازگشت. شاه در ابتدا به مصر رفت، بعد به مراکش، باهاماس و بعد هم به مکزیک. حال و روزش خوش نبود. سرطان داشت او را از پا در می آورد. می خواست برای درمان به امریکا برود و کارتر از عواقب ورود شاه به کشورش واهمه داشت.
 
«گری سیک» می گوید: «کارتر باید تصمیم می گرفت که آیا می خواهد شاه را به امریکا راه دهد یا نه. تصمیم بسیار بسیار دشواری بود. در عین حال، تصمیمی بود که معانی زیادی در بر داشت. کارتر با نزدیک ترین مشاوران خود، با هر کسی دور و برش بود، مشورت می کرد. "برژینسکی" "سایرس ونس"، "والتر موندیل"، "هامیلتون جوردن" و تمام اعضای عالی رتبه حکومت با کارتر دیدار می کردند و معتقد بودند که شاه باید به امریکا بیاید.
 
سایرس ونس، وزیر امور خارجه امریکا نیز به کندی اما بالاخره به این نتیجه رسید. به این ترتیب، نزدیک ترین افراد به کارتر از این ایده دفاع می کردند و کارتر هم پذیرفت ولی در آخر این سؤال را هم از اطرافیان و مشاوران خود پرسید که اگر شهروندان ما را در ایران به گروگان گرفتند، آن وقت به من چه نصیحتی خواهید کرد؟ »
 
و این دقیقاً همان چیزی است که پیش آمد. شاه در اکتبر سال ۱۹۷۹ وارد خاک امریکا شد و در نوامبر، دانشجویان پیرو خمینی سفارت امریکا در تهران را به اشغال خود در آوردند. در ابتدا کارتر شدت ماجرا را دست کم گرفت. گری سیک در این باره می گوید: «به نظر من، کارتر هم مثل خیلی از ما فکر می کرد این یک بازی سیاسی است، یک جور ژست است، یک جور تحصن است؛ کاری که در دانشگاه های امریکا در سال های دهه ۱۹۶۰ و ۱۹۷۰ خیلی معمول بود. می روید ژست های دراماتیک می گیرید، ساختمان اداری - در این مورد، سفارت - را اشغال می کنید، بعد می نشینید آن جا و توجه ها را به خود جلب می کنید و محبوبیت پیدا می کنید؛ بعدش هم بعضی می گویند بسیار خب، بس است، حرف‎تان را زدید. به نظر من، در مورد اشغال سفارت پیش بینی بیش تر آدم ها این بود که چند روزی بیش تر طول نمی کشد. هیچ کس، حداقل در غرب و حتی در ایران فکرش را نمی کرد که حکومت به جای آن که برود و به گروگان گیرها بگوید "بسیار خب بچه ها، وقتشه از سفارت برید بیرون"، عملاً برود و به آن ها ملحق شود و در واقع، شغل اداره آن جا را به آن ها عطا کند. دانشجویانی که فکر می کردند در زمانی کوتاه می آیند و سفارت را اشغال می کنند، بیانیه سیاسی خود را می خوانند و بعد هم می روند، عملاً دیدند که دارند زندانی با ۵۰ زندانی را اداره می کنند؛ باید به آن ها غذا و پوشاک بدهند و هر روز از آن ها مراقبت کنند. عملاً زندان‎بان شده بودند. به هیچ وجه برای این کار آمادگی نداشتند ولی آرام آرام وارد این شغل شدند و ۴۴۴ روز در آن ماندند.»
 
با شدت گرفتن بحران، کارتر برای آزادی گروگان ها از طریق «دیوان بین‌المللی دادگستری» و سازمان ملل بر ایران فشار وارد کرد، علیه ایران تحریم وضع و تهدید کرد که بنادر ایران را مسدود خواهد کرد. او در عین حال، از دولت خود خواست تا کشور دیگری را برای میزبانی شاه پیدا کند.
 
منصور فرهنگ درباره انعکاس تصمیم های کارتر در داخل ایران این طور می گوید: «اعتقاد من این است که کارتر با نیتی تماماً خیر دو تصمیم گرفت که به شدت به نفع اسلام گرایانِ داخل ایران بود. به این دلیل که آن ها گروگان گیری را ابزاری برای حذف لیبرال ها و چپی ها از جنبش انقلابی می دانستند و از این ابزار به شکل بسیار مؤثر استفاده می کردند. آن ها عملاً و رسماً انقلاب را از چپی ها دزدیدند و با تبلیغات و خصومت با امریکا، حمایت بسیار زیادی برای خودشان در داخل کشور دست و پا کردند. اولین اشتباه کارتر این بود که اجازه داد شاه وارد امریکا شود. اشتباه دوم که از اولی هم بدتر بود، این بود که شاه را از امریکا بیرون انداخت. با این کار، ضعفی از خود نشان داد که خمینی از آن استفاده کرد. از همان جا بود که در ایران شعار می دادند کارتر باید برود.»
 
فرهنگ در عین حال معتقد است که نگاه خوش بینانه و مثبت کارتر به دین باعث شد که تصور غلطی از خمینی داشته باشد. فرهنگ می گوید: «کارتر فردی عمیقاً مذهبی بود. "یونیتارین" بود که روایتی لیبرال از مسیحیت است. در تمام عمر خود به ارزش های دینی خود از منظری بسیار پیشرو و صلح طلبانه باور داشته است. به همین دلایل، به انگیزه های دینی آیت الله خمینی هم نگاه مثبتی داشت. شکی نیست که در وهله اول، کارتر نیمه تاریک خمینی را ندید. خمینی را مردی مذهبی و معنوی می دید و فکر می کرد می تواند با او وارد مذاکره شود و به توافق برسد. بر اساس همین خط فکری بود که تصمیم گرفت عذر شاه را بخواهد. کارتر درباره خمینی اشتباه می کرد ولی تنها کسی هم نبود که درباره خمینی اشتباه کرده باشد.»
 
وقتی راه های کارتر برای مذاکره با خمینی بسته شد، تصمیم گرفت برای آزادی گروگان ها عملیاتی نظامی ترتیب دهد. در ماه اوت ۱۹۸۰، کارتر فرمان «عملیات پنجه عقاب» یا «عملیات طبس» را صادر کرد. هدف این عملیات این بود که امریکایی های گروگان گرفته شده را با هلیکوپتر از خاک ایران خارج کند. این مأموریت با نقص فنی یکی از هلیکوپترها در طوفان شن در یکی از بیابان های شرق ایران که منجر به کشته شدن هشت مأمور امریکایی شد، شکست خورد. خمینی از تحقیر کارتر خشنود بود و می گفت طوفان شن را خدا فرستاده است. عواقب سیاسی این عملیات نافرجام برای کارتر فاجعه بار و ویران‌گر بود.
مهرداد خوانساری می گوید: «شکی نیست که شکست عملیات سرنوشت کارتر را دگرگون کرد و به بسیاری از مردم جهان سوم نشان داد که در غرب و یا در امریکا این فقط مردم نیستند که تعیین می کنند رهبرانشان چه کسانی باشد بلکه رهبری در جهان سوم مثل خمینی هم می تواند سرنوشت مردم امریکا را تغییر دهد. خمینی عملاً تعیین کرد که رییس جمهور بعدی امریکا چه کسی باید باشد.»
 
سال بعد کارتر در انتخابات مغلوب رونالد ریگان شد. از گری سیک درباره تأثیر ایران بر میراث کارتر پرسیدیم، گفت: «فکر می کنم تأثیر غالب و عمده ای داشت. به نظر من، نگاه خیلی ها به ریاست جمهوری کارتر نادرست است. تنها چیزی که به یاد می آوردند، شکست او در آزادسازی امریکایی های گروگان گرفته شده و یا شکست او در عملیات پنجه عقاب است. می فهمم چرا مردم این طور نگاه می کنند ولی این درک درستی از کارنامه کارتر نیست. کارتر توانست به موفقیت های بسیاری دست پیدا کند، از جمله توافق نامه "کمپ دیوید" که سیاست خاورمیانه را از این رو به آن رو کرد. در سیاست داخلی و خارجی امریکا هم کارهای بسیار مهمی انجام داد. او با روس ها همکاری و زمینه را برای سقوط روسیه شوری مهیا کرد و غیره و غیره. بعضی از دست‎آوردهای کارتر در زمان او پیش نیامد بلکه بعد از دوران ریاست جمهوری او اتفاق افتاد. کارتر زمینه را برای آن ها مهیا کرده بود. بنابراین، اعتبار این دست‌آوردها از آنِ او است.»
 
ولی ایرانی ها وقتی به کارتر فکر می کنند، چه چیزهایی در یادشان زنده می شود؟ بعضی از سلطنت طلبان هرگز کارتر را نمی بخشند چون معتقدند با شاه رفتار بدی داشت و یا این که باعث انقلاب ایران شد. حتی بعضی بیماری او را تبریک می گویند. مهرداد خوانساری در این باره می گوید: «خیلی زیاد ناراحت شدم وقتی شنیدم کارتر بیمار است و احتمالاً به زودی از دنیا خواهد رفت. از نظر من، کار گروهی از ایرانی ها در فیس‌بوک و شبکه های اجتماعی که از بیماری او ابراز شادی می کنند، انزجار آور است. آن ها کارتر را برای اتفاقاتی که برای ایران افتاد یا برای آن چه بر سر شاه در آن روزها پیش آمد، ملامت می کنند. به نظر من، حرف هایی که در این چند هفته در مورد کارتر زدند، واقعاً نفرت انگیز و به کلی غیرقابل قبول بود. واقعاً از این حرف ها حال تهوع به من دست می داد.»
 
در جمهوری اسلامی برخی چهره های سرشناس، کارتر را به دلایل دیگری محکوم می کنند. منصور فرهنگ می گوید: «ٰرژیم ایران، افرادی مثل رفسنجانی و خامنه ای، نگاهی کاملاً متظاهرانه به کارتر دارند. در خلوت خوب می دانند که دفاع کارتر از حقوق بشر در ابتدا عمیقاً برایشان مفید بود. با این حال، در فضای عمومی او را اهریمن جلوه می دهند.»
 
به نظر می رسد که در این ۳۵ سال اخیر این نگاه تغییر چندانی نکرده است. گری سیک در این باره چنین توضیح می دهد: «هیچ تغییر و یا تحول جدی در کار نبوده است. به نظر من، عموم مردم ایران در این سی و چند سال نگاهی منفی نسبت به کارتر داشته اند و در عین حال، خیلی هم درباره آن فکر نکرده اند. منظورم این است که ایرانی ها نمی روند بپرسند جیمی کارتر واقعاً که بود و چه کرد. ایرانی های امریکایی خیلی به این سؤال فکر می کنند چون امریکایی هستند و از نقش امریکا آگاهند و فکر می کنند- البته به غلط از نظر من- که جیمی کارتر مسوول تمام اتفاقات بدی است که برای ایران افتاده است. در ایران، رسانه ها به این مسایل نمی پردازند. مراسم سالگرد اشغال سفارت را هر ساله برگزار می کنند، مردم را با اتوبوس می آورند، بیرون سفارت می ایستند، مدتی شعار می دهند، بعد هم می روند سر خانه و زندگی خود؛ همین! عموم مردم ایران، حداقل ایرانی هایی که من با آن ها صحبت کرده ام، درباره این موضوعات خیلی فکر نمی کنند. بحران گروگان گیری مسأله مهمی در سیاست امریکا است. برای امریکا فاجعه بزرگی بود که به آن شکل در ایران تصویر شد. ولی از آن طرف، در ایران فقط از روی مسأله گذشتند. خیلی روی آن فکر نکردند و نمی کنند. این است که به نظر من، مردم ایران نه لزوماً عاشق جیمی کارتر هستند و نه لزوماً از او نفرت دارند. ولی نگاهی نسبت به او دارند که محصول اتفاقات و تبلیغات آن زمان است و در این نگاه، تغییر چندانی ایجاد نشده است.»
 
این روزها کارتر هم‎چنان به ایران فکر می کند؛ در ماه ژوئیه، قرارداد هسته ای ایران و امریکا را ستایش کرد و آن را «گامی مهم در مسیری درست» خواند. در کنفرانس خبری که خبر بیماری خود را اعلام کرد، خبرنگاری از او پرسید آیا چیزی هست که آرزو می کند وقتی رییس جمهور بوده، جور دیگری انجامش می داد؟ در پاسخ گفت ای کاش برای آزادسازی گروگان ها، هلیکوپترهای بیش تری می فرستاد.

No comments:

Post a Comment